نام آوران اشكور - حضرت آيت الله آقا سيد احمد حسيني اشكوري [قسمت يازدهم]

نام آوران اشكور - حضرت آيت الله آقا سيد احمد حسيني اشكوري

 

 

 آقا سيد احمد حسينى اشكورىشب  ١٣  ربيع الاول سال  ١٣۵٠  ق در نجف اشرف متولد شده. مرحوم پدرش حاج سيد على اشكورى از شاگردان آية اللّه شيخ ضياء الدّين عراقى و آية اللّه شيخ شعبان گيلانى بود، و مقدارى از تقريرات اصولى و فقهى آقا ضياء را نوشته است.

جدش سيد حسن بن سيد على بن سيد معصوم حسينى اشكورى از يكى از محال گيلان بنجف اشرف هجرت نموده و از شاگردان آية اللّه آخوند خراسانى بود و حدود سال  ١٣۶٧  در نجف بدرود حيات گفت. نزد اساتيد برجستۀ نجف تحصيلات مقدمات و سطوح را بپايان رساند و در خصوص علوم ادبى عرب تخصص پيدا نموده و كوشش زيادى كرده است.

 ٧٢ در سن هيجده‌سالگى ترك تحصيل نموده از نجف به بغداد رفتند و چهار سال بكسب اشتغال داشته و وضع مادى و كسبشان بسيار خوب بود، اما چون در خود قدرت انجام كارهاى علمى مى‌ديدند خود لازم دانستند كه در اين راه بذل مساعى كنند لذا بنجف بازگشته و به ادامۀ تحصيل پرداختند.

در نجف اشرف از سال  ١٣٧٨  ق بكار نويسندگى و تحقيق و تصحيح كتابهاى علمى عربى پرداخته و در راه احياء و زنده نمودن كتب قدما تا توانستند جديت كرده و در ظرف چند سال پاره‌اى از كتابهاى مهم را تحقيق و چاپ نمودند.

در اثر پيش‌آمدهائى ناگزير بسال  ١٣٩١  ه‍ به قم هجرت نموده و مشغول بتأليف و تحقيق شده‌اند.

بيشتر اوقاتشان صرف مى‌شود در تأليف كتاب «مؤلفات الامامية العربية» كه بيش از صد جلد مى‌باشد، و كتاب «الاسماء و مصادر» كه بيش از پنجاه جلد مى‌باشد، و «فهرست كتابخانۀ آية اللّه مرعشى» كه حدود بيست جلد مى‌باشد.

مؤلفات چاپ شده

 ١ -الامام الحكيم، چاپ نجف  ١٣٨۴  هجرى قمرى.

 ٢ -الامام الثائر، چاپ نجف  ١٣٨۶  هجرى قمرى.

 ٣ -الامام الشاهرودى، چاپ نجف  ١٣٨۶  هجرى قمرى.

 ۴ -حياة الشريف المرتضى، چاپ نجف  ١٣٨۵  هجرى قمرى.

 ۵ -فهرست مخطوطات الشيخ محمّد الرشتى المهداة الى مكتبة آية اللّه الحكيم چاپ نجف  ١٣٩١  هجرى قمرى.

 ۶ -فهرست مخطوطات خزانة الروضة الحيدرية، چاپ نجف  ١٣٩١  ق.

 ٧ -فهرست كتابخانۀ آية اللّه مرعشى، جلد اول و دوم، چاپ قم.

مؤلفاتى كه چاپ نشده است

 ١ -مؤلفات الامامية العربية فى أربعة عشر قرن.

 ٢ -اسماء و مصادر.

 ٣ -اجازات الحديث.

 ۴ -دليل نوادر المخطوطات.

 ۵ -نفى التحريف عن القرآن الكريم.

 ۶ -مجموعة الحسينى.

 ٧ -مع المعاصرين.

 ٨ -فهرست مخطوطات مكتبة الامام الحكيم.

 ٩ -گلچين از هزار كتاب.

 ١٠ -مواقف و خطب.

 ١١ -التعريف بالتراث.

 ١٢ -من كل لون.

كتابهائى كه تحقيق نموده و چاپ شده است

 ١ -مجمع البحرين، تأليف شيخ فخر الدّين طريحى، چاپ نجف  ١٣٧٨  ق در شش جلد.

 ٢ -رجال كشى، چاپ نجف بدون تاريخ.

 ٣ -امل الآمل، تأليف شيخ حر عاملى، چاپ نجف  ١٣٨۵  ق، در دو جلد.

 ۴ -مؤلفوا الشيعة فى صدر الاسلام، تأليف سيد عبد الحسين شرف الدّين چاپ نجف  ١٣٨۵  قمرى.

 ۵ -رسائل الشريف المرتضى، چاپ نجف  ١٣٨۶  ق.

 ۶ -جمل العلم و العلم، تأليف شريف مرتضى، چاپ نجف  ١٣٨٧  ق.

 ٧ -نزهة الناظر، تأليف يحيى بن سعيد حلى، چاپ نجف  ١٣٨۶  ق.

 ٨ -اللب اللباب، تأليف شيخ محمّد رضا غراوى، چاپ نجف  ١٣٨٨  ق.  ٧۴  ٩ -قبس من تفسير القرآن الكريم، تأليف شيخ على سماكة، چاپ نجف  ١٣٩١ هجرى قمرى.

 ١٠ -معدن الجواهر، تأليف شيخ كراچكى، چاپ قم  ١٢٩٣  ق.

كتابهائى كه از فارسى بعربى ترجمه نموده‌اند

 ١ -رابطة العالم الاسلامى، چاپ قم، ١٣٩  ق.

 ٢ -القرآن فى الاسلام، چاپ كويت  ١٣٩٣  ق.

 ٣ -الشيعة فى الاسلام.

 ۴ -اهل البيت فى آية التطهير.

منبع :

كتاب گنجينه دانشمندان  جلد 2  نويسنده :شريف رازي محمد نشر كتابفروشي اسلامي ايران تهران سال 1352 صص 71 تا 74

 

مراسم تجلیل از مقام علمی آیت الله ˈسید احمد حسینی اشکوریˈ پژوهشگر برجسته حوزه فهرست نویسی نسخ خطی و تصحیح متون با حضور علی لاریجانی رییس مجلس شورای اسلامی برگزار شد.

به گزارش خبرنگار سیاسی ایرنا، در این مراسم که در سرای اهل قلم برگزار شد، علی لاریجانی رییس مجلس با اهدای تابلو منقش به آیه الکرسی از آیت الله سید احمد حسینی اشکوری تقدیر کرد.لاریجانی در این مراسم از کتاب ˈجشن استاد آیت الله سید احمدی حسینی اشکوریˈ به تالیف رسول جعفریان رونمایی کرد.

در این مراسم نماینده کتابخانه آستان مقدس رضوی، نماینده آیت الله سیستانی، نماینده کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران و رییس شورای شهر تهران با اهدای هدایایی از این پژوهشگر برجسته تقدیر کردند.

تحقيق و گردآوري : اسماعيل اشكوري كيايي م 1348 سپارده ساكن تهران

نام آوران اشكور -  ميرزا احمد تملي اشكوري  [ توابع رامسر ] قسمت هشتم

نام آوران اشكور -  ميرزا احمد تملي اشكوري  [ توابع رامسر ] قسمت هشتم

ميرزا ا حمد اشكوري( قرن 13 – 1300 )

ميرزا احمد اشكوري از علماي قرن سيزدهم و در روستاي تمل از قراء اشكور سفلي سكونت داشته و قبل از 1300 در تمل وفات نمود داراي فرزندي بنام ملاعلي بوده است . « بزرگان تنكابن : 44 »

پي نوشت تمل بضم تاء و ميم و سكون لام بروزن (اُ مل )

تحقيق و گردآوري : اسماعيل اشكور كيايي م1348 سپارده ساكن تهران

عكس هاي روستاي سپارده سري دوم

 

 

 

 اسماعيل اشكور كيايي 1348سپارده ساكن تهران

على عليه السلام در سخاوت مشهور و كعبه آمال مستمندان و بيچارگان[سخاوت و ايثار علي]

على عليه السلام در سخاوت مشهور و كعبه آمال مستمندان و بيچارگان[ سخاوت و ايثار علي]

اذا جادت الدنيا عليك فجد بها على الناس طرا انها تتقلب فلا الجود يفنيها اذا هى اقبلت و لا البخل يبقيها اذا هى تذهب (على عليه السلام)

سخاوت از طبع كريم خيزد و محبت و جاذبه را ميان افراد اجتماع برقرار ميسازد،شخص سخى هر عيبى داشته باشد در انظار عموم مورد محبت است.

على عليه السلام در سخاوت مشهور و كعبه آمال مستمندان و بيچارگان بود هر كسى را فقر و نيازى ميرسيد دست حاجت پيش على عليه السلام مى‏برد و آنحضرت با نجابت و اصالتى كه در فطرت او بود حاضر نميشد آبروى سائل ريخته شود.

حارث حمدانى دست نياز پيش على عليه السلام برد،حضرت فرمود آيا مرا شايسته پرسش دانسته‏اى؟

عرض كرد بلى يا امير المؤمنين،على عليه السلام فورا چراغ را خاموش كرد و گفت اين عمل براى آن كردم كه ترا در اظهار مطلب خفت و شكستى نباشد.

روزى مستمندى بعلى عليه السلام وارد شد و وجهى تقاضا كرد،على عليه السلام بعامل خود فرمود او را هزار دينار بدهد عام��_��پرسيد از طلا باشد يا نقره؟فرمود براى من فرقى ندارد هر كدام كه بدرد حاجتمند بيشتر ميخورد از آن بده.

معاويه كه دشمن سرسخت آنحضرت بود روزى از يكى پرسيد:از كجا ميآئى؟

آن شخص از راه تملق گفت از پيش على كه بخيل‏ترين مردم است!معاويه گفت واى بر تو از على سخى‏تر كسى بدنيا نيامده است اگر او را انبارى از كاه و انبارى از طلا باشد طلا را زودتر از كاه ميبخشد.

يكى از مباشران على عليه السلام عوائد ملك او را پيش وى آورده بود آنحضرت فورا در آمد خود را بفقراء تقسيم نمود عصر آنروز همان شخص على عليه السلام را ديد كه شمشيرش را ميفروشد تا براى خانواده خود نانى تهيه كند.

على عليه السلام هيچگاه سائل را رد نميكرد و ميفرمود:اگر من احساس كنم كه كسى از من چيزى خواهد خواست پيش از اظهار او در اجابت دعوتش پيشدستى ميكنم زيرا حقيقت جود نا خواسته بخشيدن است.

على عليه السلام ميفرمود حاجتمندان حاجت خود را روى كاغذ بنويسند تا خوارى و انكسار سؤال در چهره آنها نمايان نشود.على عليه السلام چهار درهم پول داشت يكى را در موقع شب انفاق نمود و يكى را در روز و يكدرهم آشكارا و يكدرهم در نهان آنگاه اين آيه نازل شد كه مفسرين شأن نزول آنرا در مورد انفاق آنحضرت نوشته‏اند:

الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار سرا و علانية فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون (1) .

كسانيكه اموال خود را در شب و روز،نهانى و آشكارا انفاق ميكنند براى آنها نزد پروردگارشان پاداشى است و ترس و اندوهى بر آنها نباشد (2) .

پس از قتل عثمان كه على عليه السلام بمسند خلافت نشست عربى نزد آنحضرت آمد و عرض كرد من بسه نوع بيمارى گرفتارم،بيمارى نفس،بيمارى جهل،بيمارى فقر!على عليه السلام فرمود مرض را بايد بطبيب رجوع كرد و جهل را بعالم و فقر را بغنى.

آن مرد گفت شما هم طبيب هستيد و هم عالم و هم غنى!

حضرت دستور داد از بيت المال سه هزار درهم باو عطاء كردند و فرمود هزار درهم براى معالجه بيمارى و هزار درهم براى رفع پريشانى و هزار درهم‏براى معالجه نادانى (3) .

علماء و مفسرين عامه و خاصه نقل كرده‏اند على عليه السلام در مسجد نماز ميخواند و در ركوع بود كه سائلى در حاليكه سؤال ميكرد از كنار او گذشت و آنحضرت انگشتر خود را كه در دست داشت با اشاره باو بخشيد،سائل وقتى از او دور شد با رسول اكرم صلى الله عليه و آله برخورد نمود حضرت پرسيد چه كسى اين انگشتر را بتو داد؟سائل اشاره بعلى عليه السلام نمود و گفت اين شخص كه در ركوع است آنگاه آيه:انما وليكم الله و رسوله...كه آيه ولايت بوده و ضمنا اشاره بخاتم بخشى آنحضرت است نازل شد (4) . (در بخش پنجم در ترجمه و تفسير آيه مزبور بحث خواهد شد)

على عليه السلام تنها به بخشش مال اكتفاء نميكرد بلكه جان خود را نيز در راه حق ايثار نمود،در شب هجرت بخاطر پيغمبر صلى الله عليه و آله از جان خود دست شست و باستقبال مرگ رفت،معنى پر مغز ايثار همين است كه جز على عليه السلام كسى بدان پايه نرسيده است.

ايثار مقدم داشتن ديگران است بر نفس خود و كسى تا تسلط كامل بر نفس نداشته باشد نميتواند مال و جان خود را بديگرى بدهد،اين صفت از سجاياى اخلاقى و صفات ملكوتى است كه در هر كسى پيدا نميشود،على عليه السلام با زحمت و مشقت زياد نانى تهيه كرده و براى فرزندان خود مى‏برد در راه سائلى رسيد و اظهار نيازمندى كرد حضرت نان را باو داد و با دست خالى بخانه رفت،روزى با غلام خود قنبر ببازار رفت و دو پيراهن نو و كهنه خريد كهنه را خود پوشيد و نو را بقنبر داد.

محدثين و مورخين،همچنين مفسرين ذيل تفسير آيات سوره دهر (هل اتى) هر يك با مختصر تفاوتى در الفاظ و عبارات در مورد ايثار على عليه السلام بطورخلاصه چنين نوشته‏اند كه حسنين عليهما السلام مريض شدند پدر و مادر آنها و حتى خود حسنين نذر كردند كه پس از بهبودى سه روز بشكرانه آن روزه بگيرند فضه خادمه منزل نيز از آنها پيروى نمود.

چون خداوند لباس عافيت بآنها پوشانيد بنذر خود وفا كرده و مشغول روزه گرفتن شدند،على عليه السلام سه صاع جو از شمعون يهودى كه همسايه‏شان بود قرض كرد و بمنزل آورد حضرت زهرا عليها السلام روز اول يكصاع از آنرا آرد نموده و (بتعداد افراد خانواده) پنج گرده نان پخت،شب اول موقع افطار سائلى پشت در صدا زد اى خانواده پيغمبر من مسكين و گرسنه‏ام از آنچه ميخوريد مرا اطعام كنيد كه خدا شما را از طعامهاى بهشتى بخوراند،خاندان پيغمبر هر پنج قرص را بمسكين داده و خود با آب افطار كردند.

روز دوم فاطمه عليها السلام ثلث ديگر جو را آرد كرد و پنج گرده نان پخت شامگاه موقع افطار يتيمى پشت در خانه حرفهاى مسكين شب پيشين را تكرار كرد باز هر پنج نفر قرصهاى نان را باو داده و خود با آب افطار كردند.روز سيم فاطمه عليها السلام بقيه جو را بصورت نان در آورد و موقع افطارى اسيرى پشت در آمد و سخنان سائلين دو شب گذشته را بزبان آورد باز خاندان پيغمبر نانها را باو دادند و خودشان فقط آب چشيدند روز چهارم حسنين عليهما السلام چون جوجه ميلرزيدند وقتى پيغمبر صلى الله عليه و آله آنها را ديد فرمود پناه مى‏برم بخدا كه شما سه روز است در چنين حاليد جبرئيل فورا نازل شد و 18 آيه از سوره هل اتى را (از آيه 5 تا آيه 22) در شأن آنها و توضيح مقامات عاليه‏شان در بهشت برين برسول اكرم صلى الله عليه و آله قرائت كرد كه يكى از آيات مزبور اشاره بانفاق و اطعام سه روزه آنها است آنجا كه خداوند تعالى فرمايد:

و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا (5) .

و در آخر آيات نازله هم از عمل بيريا و خالصانه آنها قدردانى‏كرده و فرمايد:ان هذا كان لكم جزاء و كان سعيكم مشكورا.يعنى البته اين (مقامات و نعمتهاى بهشتى كه در آيه‏هاى پيش آنها را توضيح داده) پاداش عمل شما است و سعى شما مورد رضايت و قدردانى است (6) .

پى‏نوشتها:

(1) سورة بقره آيه 274

(2) كشف الغمه ص 93ـينابيع المودة ص 92ـمناقب ابن مغازلى ص 280

(3) جامع الاخبار ص 162

(4) مناقب ابن مغازلى ص 313ـكفاية الطالب ص 250 و كتب ديگر.

(5) سوره دهر آيه .8

(6) شواهد التنزيل جلد 2 ص 300ـامالى صدوق مجلس 44 حديث 11ـكشف الغمه ص 88 و كتب ديگر .

 گردآوري اسماعيل اشكور كيايي /1348 سپارده - ساكن تهران

به ياد شهيد مرتضي اشكور كيايي از روستاي سپارده

روستايي به زيبايي ماسوله و شايد زيباتر از آن اما گمنام . اين روستا يك شهيد در راه وطن و اسلام تقديم كرده است ؛ متولد سپارده رامسر اما ساكن سورچان محله رودسر يعني دو روستا كه هردو يك شهيد تقديم نموده اند : شهيد مرتضي اشكور كيايي

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـد یقیــن

«شهید نظر میکند به وجه الله . امام خمینی « ره »

شهيد مرتضي اشكور كيايي

شهدا را ياد كنيد حتي با يك صلوات

**********

شهيد مرتضي فرزند عيسي اشكور كيايي در دوم ارديبهشت ماه سال 1344 هجري شمسي در روستاي سپارده ي بالا اشكور از توابع شهرستان رامسر در خانواده اي مذهبي و كشاورز  به دنيا آمد . از اخلاق حسنه اين شهيد احترام به پدر و مادر و فاميل بود . بي نهايت پدر و مادرش را دوست داشت و در خدمت به آنها از هيچ كوششي دريغ نمي ورزيد  . وي  داراي سه برادر و دو خواهر كه در رودسر و لاهيجان و كرج زندگي مي كنند .

مرتضي عزيز در دوران كودكي بهمراه پدر و مادرش به شهرستان رودسر روستاي سورچان محله مهاجرت كرد و تحصيلات ابتدايي را در روستاي لسبو ؛ اطراف سورچان محله گذراند و در سال 1363 موفق به اخذ ديپلم از يكي  دبيرستان هاي شهرستان رودسر شد .  پدر محترم خانواده كشاورز و روي زمين برنج كار مي كند و مادر هم  در خانه  وهم در شالیزارها به سختی کار میکرد تا فرزندانشان از تحصيل عقب نمانند .

 اين شهيد گرانقدر پس از اخذ ديپلم خود را جهت خدمت سربازي به نظام مقدس جمهوري اسلامي آماده كرد و بعنوان سرباز وظيفه  توسط ژاندار مري خوزستان به مناطق جنگي اعزام شد   و در  بيست و هشتم فروردين 1365 [ پنج روز مانده به روز تولدش ] در منطقه زبيدات عراق به درجه رفيع شهادت نائل آمد .

پيكر اين سرباز فداكار بعد از تشيع با شكوهي به روستاي محل سكونتش سورچان محله انتقال داده شد . گلزار اين شهيد در همين روستا واقع است  و اهالي روستاي  سورچان محله رودسراز اينكه گلزار شهيد در آن محل واقع است به خود مي بالند  و اهالي سپارده اشكور بخاطر اينكه اين شهيد در اين محل متولد شده و اصالت اشكوري دارد . جالب توجه اينكه هر دو روستا فقط يك شهيد دارند يعني شهيد هر دو روستا «« شهيد مرتضي اشكور كيايي »» مي باشد .  خداوند انشاء الله به پدر و مادرش صبر عطا كند كه هم اكنون دوران پيري را مي گذرانند و در صحت و سلامت مي باشند . با شد كه ما قدردان اين خانواده شهيد باشيم    روحش شاد و يادش گرامي باد. « شهدا را ياد كنيد حتي با ذكر يك صلوات: اللهم صلي على محمد وآل محمد و عجل فرجهم».

نويسنده اين متن: اسماعيل اشكور كيايي م/1348 پسر خاله شهيد  از روستاي سپارده

 

علي عليه السلام چگونه شهيد شد [ شهادت علي در محراب نماز]

قبل از اينكه به شهادت حضرت علي عليه السلام بپردازيم بهتر است ابن ملجم و قطام را بشناسيم و اينكه چكونه قصاص شدند. سپس به شرح واقعه شهادت حضرت با تكيه بر منابعه گوناگون.[اسماعيل اشكور كيا]

ابن ملجم مراديرا بهتر بشناسيم:

ابن ملجم مرادی که دارای نسبی عربی و از قبیله بنی مراد بود، قرآن و اسلام را از معاذ پسر جبل فراگرفته و در پی آن عمروعاص را در امر فراگیری قرآن یاری داد و در فتح مصر همراه عمروعاص قرار گرفت. پس از فتح مصر، ابن ملجم مدتی در آن سرزمین به تعلیم قرآن و فقه پرداخت و پس از به خلافت رسیدن علی (ع)، ابن ملجم با حضرت بیعت نمود و در جنگ جمل حاضر بود ولی پس از ماجرای حکمیت به خوارج پیوست و در پی آن ابن ملجم، عمرو پسر بکیر و برک پسر عبدالله گردهم آمدند و در مکه تصمیم گرفتند که در شب قدر؛ علی، معاویه و عمروعاص را به قتل برسانند و از این رو ابن ملجم راهی کوفه گردید و در آنجا عاشق دختری زیباروی به نام «قطام» گردید! (حوادث الایام: 221)

قطام كه  بود؟

 بنا بر آنچه که در منابع تاریخی ذکر شده است؛ قطام، دختر علقمه بن شحنه عدی از قبیله تیم الرباب بوده است به نحوی که صورت زیبا و چهره ی دلربای قطام، او را شهره شهر کرده بوده به طوری که او را «ماه روی کوفه» لقب داده بودند، ولی او از کسانی بود که بعد از واقعه نهروان و کشته شدن برادر و پدرش در زمره مخالفان حضرت علی (ع) قرار گرفت. وی دختری حیله گر، مکار و پیوسته درصدد انتقام خونی از قاتلان پدر و برادرش بود و به نقلی او به همراه حزب قائم، که به رهبری عبدالله بن وهب راسبی بود، جنگ با علی (ع) را جهاد، و خون آن حضرت را مباح می دانستند، از این رو پس از ملاقات ابن ملجم با قطام، قطام وی را ترغیب نمود و با وعده هایی وی را در کار خود استوارتر نمود. (تاریخ خمیس: 281؛ خوارج: 102

عاقبت ابن ملجم و قطام و قصاصي سخت براي آنها
در تاریخ آمده است که حضرت علی (ع) در آخرین ساعات زندگی به مدارا با ابن ملجم فرزندانش را وصیت فرمود و پس از وفات امیرالمومنین علی (ع)، ابن ملجم را برای قصاص نزد امام حسن (ع) آوردند و ایشان نیز با یک ضربه شمشیر ابن ملجم را قصاص فرمود و این واقعه در 21 رمضان روی داد و چنانچه مشهور است ام الهیثم دختر اسود نخعی جنازه ی او را گرفته، آن را به آتش کشید. (ارشاد، ج1: 22؛ بحارالانوار، ج42: 232، 246، 298)

اما قطام دختری که لقب زیباروی کوفه را یدک می کشید عاقبتی بهتر از ابن ملجم نیافت به نحوی که آمده است بعد از کشته شدن ابن ملجم، مردم به سوی قطامِ ملعونه فاسقه هجوم آوردند و او را با شمشیر به درک فرستادند و جنازه اش را بیرون کوفه سوزانیدند. (بحارالانوار، ج42: 298؛ انوار العلویة: 390؛ نفائح العلام:.401

شهادت على عليه السلام

تهدمت و الله اركان الهدى و انطمست اعلام التقى و انفصمت العروة الوثقى قتل ابن عم المصطفى ...

(نداى آسمانى)

على عليه السلام پس از خاتمه جنگ نهروان و بازگشت بكوفه در صدد حمله بشام بر آمد و حكام ايالات نيز در اجراى فرمان آنحضرت تا حد امكان به بسيج پرداخته و گروههاى تجهيز شده را بخدمت وى اعزام داشتند.

تا اواخر شعبان سال چهلم هجرى نيروهاى اعزامى از اطراف وارد كوفه شده و باردوگاه نخيله پيوستند،على عليه السلام گروههاى فراهم شده را سازمان رزمى داد و با كوشش شبانه روزى خود در مورد تأمين و تهيه كسرى ساز و برگ آنان اقدامات لازمه را بعمل آورد،فرماندهان و سرداران او هم كه از رفتار و كردار معاويه و مخصوصا از نيرنگهاى عمرو عاص دل پر كينه داشتند در اين كار مهم حضرتش را يارى نمودند و بالاخره در نيمه دوم ماه مبارك رمضان از سال چهلم هجرى على عليه السلام پس از ايراد يك خطابه غراء تمام سپاهيان خود را بهيجان آورده و آنها را براى حركت بسوى شام آماده نمود ولى در اين هنگام خامه تقدير سرنوشت ديگرى را براى او نوشته و اجراى طرح وى را عقيم گردانيد.

فراريان خوارج،مكه را مركز عمليات خود قرار داده بودند و سه تن از آنان باسامى عبد الرحمن بن ملجم و برك بن عبد الله و عمرو بن بكر در يكى از شبها گرد هم آمده واز گذشته مسلمين صحبت ميكردند،در ضمن گفتگو باين نتيجه رسيدند كه باعث اين همه خونريزى و برادر كشى،معاويه و عمرو عاص و على عليه السلام ميباشند و اگر اين سه نفر از ميان برداشته شوند مسلمين بكلى آسوده شده و تكليف خود را معين مى‏كنند،اين سه نفر با هم پيمان بستند و آنرا بسوگند مؤكد كردند كه هر يك از آنها داوطلب كشتن يكى از اين سه نفر باشد عبد الرحمن بن ملجم متعهد قتل على عليه السلام شد،عمرو بن بكر عهده‏دار كشتن عمرو عاص گرديد،برك بن عبد الله نيز قتل معاويه را بگردن گرفت و هر يك شمشير خود را با سم مهلك زهر آلود نمودند تا ضربتشان مؤثر واقع گردد نقشه اين قرار داد بطور محرمانه و سرى در مكه كشيده شد و براى اينكه هر سه نفر در يكموقع مقصود خود را انجام دهند شب نوزدهم ماه رمضان را كه شب قدر بوده و مردم در مساجد تا صبح بيدار ميمانند براى اين منظور انتخاب كردند و هر يك از آنها براى انجام ماموريت خود بسوى مقصد روانه گرديد،عمرو بن بكر براى كشتن عمرو عاص بمصر رفت و برك بن عبد الله جهت قتل معاويه رهسپار شام شد ابن ملجم نيز راه كوفه را پيش گرفت.

برك بن عبد الله در شام بمسجد رفت و در ليله نوزدهم در صف يكم نماز ايستاد و چون معاويه سر بر سجده نهاد برك شمشير خود را فرود آورد ولى در اثر دستپاچگى شمشير او بجاى فرق معاويه بر ران وى اصابت نمود.

معاويه زخم شديد برداشت و فورا بخانه خود منتقل و بسترى گرديد و ضارب را نيز پيش او حاضر ساختند،معاويه گفت تو چه جرأتى داشتى كه چنين كارى كردى؟

برك گفت امير مرا معاف دارد تا مژده دهم:معاويه گفت مقصودت چيست؟برك گفت همين الان على را هم كشتند:معاويه او را تا تحقيق اين خبر زندانى نمود و چون صحت آن معلوم گرديد او را رها نمود و بروايت بعضى (مانند شيخ مفيد) همان وقت دستور داد او را گردن زدند.

چون طبيب معالج زخم معاويه را معاينه كرد اظهار نمود كه اگر امير اولادى نخواهد ميتوان آنرا با دوا معالجه نمود و الا بايد محل زخم با آهن گداخته داغ گردد،معاويه گفت تحمل درد آهن گداخته را ندارم و دو پسر (يزيد و عبد الله) براى من‏كافى است (1) .

عمرو بن بكر نيز در همان شب در مصر بمسجد رفت و در صف يكم بنماز ايستاد اتفاقا در آنشب عمرو عاص را تب شديدى رخ داده بود كه از التهاب و رنج آن نتوانسته بود بمسجد برود و به پيشنهاد پسرش قاضى شهر را براى اداى نماز جماعت بمسجد فرستاده بود!

پس از شروع نماز در ركعت اول كه قاضى سر بسجده داشت عمرو بن بكر با يك ضربت شمشير او را از پا در آورد،همهمه و جنجال در مسجد بلند شد و نماز نيمه تمام ماند و قاتل بدبخت دست بسته بچنگ مصريان افتاد،چون خواستند او را نزد عمرو عاص برند مردم وى را بعذابهاى هولناك عمرو عاص تهديدش ميكردند عمرو بن بكر گفت مگر عمرو عاص كشته نشد؟شمشيرى كه من بر او زده‏ام اگر وى از آهن هم باشد زنده نمى‏ماند مردم گفتند آنكس كه تو او را كشتى قاضى شهر است نه عمرو عاص!!

بيچاره عمرو آنوقت فهميد كه اشتباها قاضى بيگناه را بجاى عمرو عاص كشته است لذا از كثرت تأسف نسبت بمرگ قاضى و عدم اجراى مقصود خود شروع بگريه نمود و چون عمرو عاص علت گريه را پرسيد عمرو گفت من بجان خود بيمناك نيستم بلكه تأسف و اندوه من از مرگ قاضى و زنده ماندن تست كه نتوانستم مانند رفقاى خود مأموريتم را انجام دهم!عمرو عاص جريان امر را از او پرسيد عمرو بن بكر مأموريت سرى خود و رفقايش را براى او شرح داد آنگاه بدستور عمرو عاص گردن او هم با شمشير قطع گرديد بدين ترتيب مأمورين قتل عمرو عاص و معاويه چنانكه بايد و شايد نتوانستند مقصود خود را انجام دهند و خودشان نيز كشته شدند.

اما سرنوشت عبد الرحمن بن ملجم:اين مرد نيز در اواخر ماه شعبان سال چهلم بكوفه رسيد و بدون اينكه از تصميم خود كسى را آگاه گرداند در منزل يكى از آشنايان خود مسكن گزيد و منتظر رسيدن شب نوزدهم ماه مبارك رمضان شد،روزى بديدن يكى از دوستان خود رفت و در آنجا زن زيباروئى بنام قطام را كه پدر و برادرش در جنگ نهروان بدست على عليه السلام كشته شده بودند مشاهده كرد و در اولين برخورد دل از كف داد و فريفته زيبائى او گرديد و از وى تقاضاى زناشوئى نمود.

قطام گفت براى مهريه من چه خواهى كرد؟گفت هر چه تو بخواهى!

قطام گفت مهر من سه هزار درهم پول و يك كنيز و يك غلام و كشتن على بن ابيطالب است: (چه مهر سنگينى!شاعر گويد)

فلم ار مهرا ساقه ذو سماحة 
كمهر قطام من غنى و معدم‏ 
ثلاثة آلاف و عبدو قنية 
و ضرب على بالحسام المسمم‏ 
و لا مهر اغلى من على و ان غلا 
و لا فتك الا دون فتك ابن ملجم.

يعنى تا كنون نديده‏ام صاحب كرمى را از توانگر و درويش كه (براى زنى) مانند مهر قطام مهر كند. (و آن عبارت است از) سه هزار درهم پول و غلام و كنيزى و ضربت زدن بعلى عليه السلام با شمشير زهر آلود.

و هيچ مهرى هر قدر هم سنگين و گران باشد از كشتن على عليه السلام گرانتر نيست و هيچ ترورى مانند ترور ابن ملجم نيست.بارى ابن ملجم كه خود براى كشتن آنحضرت از مكه بكوفه آمده و نميخواست كسى از مقصودش آگاه شود خواست قطام را آزمايش كند لذا بقطام گفت آنچه از پول و غلام و كنيز خواستى برايت فراهم ميكنم اما كشتن على بن ابيطالب را من چگونه ميتوانم انجام دهم؟

قطام گفت البته در حال عادى كسى نميتواند باو دست يابد بايد او را غافل گير كنى و غفلة بقتل رسانى تا درد دل مرا شفا بخشى و از وصالم كامياب شوى و چنانچه در انجام اينكار كشته گردى پاداش آخرتت بهتر از دنيا خواهد بود!!ابن ملجم كه ديد قطام نيز از خوارج بوده و همعقيده اوست گفت بخدا سوگند من بكوفه نيامده‏ام مگر براى همين كار!قطام گفت من نيز در انجام اين كار ترا يارى‏ميكنم و تنى چند بكمك تو ميگمارم بدينجهت نزد وردان بن مجالد كه با قطام از يك قبيله بوده و جزو خوارج بود فرستاد و او را در جريان امر گذاشت و از وى خواست كه در اينمورد بابن ملجم كمك نمايد وردان نيز (بجهت بغضى كه با على عليه السلام داشت) تقاضاى او را پذيرفت.

خود ابن ملجم نيز مردى از قبيله اشجع را بنام شبيب كه با خوارج همعقيده بود همدست خود نمود و آنگاه اشعث بن قيس يعنى همان منافقى را كه در صفين على عليه السلام را در آستانه پيروزى مجبور بمتاركه جنگ نمود از انديشه خود آگاه ساختند اشعث نيز بآنها قول داد كه در موعد مقرره او نيز خود را در مسجد بآنها خواهد رسانيد،بالاخره شب نوزدهم ماه مبارك رمضان فرا رسيد و ابن ملجم و يارانش بمسجد آمده و منتظر ورود على عليه السلام شدند.

مقارن ورود ابن ملجم بكوفه على عليه السلام نيز جسته و گريخته از شهادت خود خبر ميداد حتى در يكى از روزهاى ماه رمضان كه بالاى منبر بود دست بمحاسن شريفش كشيد و فرمود شقى‏ترين مردم اين مويها را با خون سر من رنگين خواهد نمود و بهمين جهت روزهاى آخر عمر خود را هر شب در منزل يكى از فرزندان خويش مهمان ميشد و در شب شهادت نيز در منزل دخترش ام كلثوم مهمان بود.

موقع افطار سه لقمه غذا خورد و سپس بعبادت پرداخت و از سر شب تا طلوع فجر در انقلاب و تشويش بود،گاهى بآسمان نگاه ميكرد و حركات ستارگان را در نظر ميگرفت و هر چه طلوع فجر نزديكتر ميشد تشويش و ناراحتى آنحضرت بيشتر ميگشت بطوريكه ام كلثوم پرسيد:پدر جان چرا امشب اين قدر ناراحتى؟فرمود دخترم من تمام عمرم را در معركه‏ها و صحنه‏هاى كارزار گذرانيده و با پهلوانان و شجاعان نامى مبارزه‏ها كرده‏ام،چه بسيار يك تنه بر صفوف دشمن حمله‏ها برده و ابطال رزمجوى عرب را بخاك و خون افكنده‏ام ترسى از چنين اتفاقات ندارم ولى امشب احساس ميكنم كه لقاى حق فرا رسيده است.

بالاخره آنشب تاريك و هولناك بپايان رسيد و على عليه السلام عزم خروج از خانه را نمود در اين موقع چند مرغابى كه هر شب در آن خانه در آشيانه خودميخفتند پيش پاى امام جستند و در حال بال افشانى بانگ همى دادند و گويا ميخواستند از رفتن وى جلوگيرى كنند!

على عليه السلام فرمود اين مرغ‏ها آواز ميدهند و پشت سر اين آوازها نوحه و ناله‏ها بلند خواهد شد!ام كلثوم از گفتار آنحضرت پريشان شد و عرض كرد پس خوبست تنها نروى.على عليه السلام فرمود اگر بلاى زمينى باشد من به تنهائى بر دفع آن قادرم و اگر قضاى آسمانى باشد كه بايد جارى شود.

على عليه السلام رو بسوى مسجد نهاد و به پشت بام رفت و اذان صبح را اعلام فرمود و بعد داخل مسجد شد و خفتگان را بيدار نمود و سپس بمحراب رفت و بنماز نافله صبح ايستاد و چون بسجده رفت عبد الرحمن بن ملجم با شمشير زهر آلود در حاليكه فرياد ميزد لله الحكم لا لك يا على ضربتى بسر مبارك آنحضرت فرود آورد (2) و شمشير او بر محلى كه سابقا شمشير عمرو بن عبدود بر آن خورده بود اصابت نمود و فرق مباركش را تا پيشانى شكافت و ابن ملجم و همراهانش فورا بگريختند.

خون از سر مبارك على عليه السلام جارى شد و محاسن شريفش را رنگين نمود و در آنحال فرمود :

بسم الله و بالله و على ملة رسول الله فزت و رب الكعبة.

(سوگند بپروردگار كعبه كه رستگار شدم) و سپس اين آيه شريفه را تلاوت نمود:

منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تارة اخرى (3) .

(شما را از خاك آفريديم و بخاك بر ميگردانيم و بار ديگر از خاك مبعوث‏تان ميكنيم) و شنيده شد كه در آنوقت جبرئيل ميان زمين و آسمان ندا داد و گفت:

تهدمت و الله اركان الهدى و انطمست اعلام التقى و انفصمت العروة الوثقى قتل ابن عم المصطفى قتل على المرتضى قتله اشقى الاشقياء. (بخدا سوگند ستونهاى هدايت در هم شكست و نشانه‏هاى تقوى محو شد و دستاويز محكمى كه ميان خالق و مخلوق بود گسيخته گرديد پسر عم مصطفى صلى الله عليه و آله كشته شد،على مرتضى بشهادت رسيد و بدبخت‏ترين اشقياء او را شهيد نمود .)

همهمه و هياهو در مسجد بر پا شد حسنين عليهما السلام از خانه بمسجد دويدند عده‏اى هم بدنبال ابن ملجم رفته و دستگيرش كردند،حسنين باتفاق بنى‏هاشم على عليه السلام را در گليم گذاشته و بخانه بردند فورا دنبال طبيب فرستادند،طبيب بالاى سر آنحضرت حاضر شد و چون زخم را مشاهده كرد بمعاينه و آزمايش پرداخت ولى با كمال تأسف اظهار نمود كه اين زخم قابل علاج نيست زيرا شمشير زهر آلود بوده و بمغز صدمه رسانيده و اميد بهبودى نميرود .

على عليه السلام از شنيدن سخن طبيب بر خلاف ساير مردم كه از مرگ ميهراسند با كمال بردبارى بحسنين عليهما السلام وصيت فرمود زيرا على عليه السلام را هيچگاه ترس و وحشتى از مرگ نبود و چنانكه بارها فرموده بود او براى مرگ مشتاقتر از طفل براى پستان مادر بود!

على عليه السلام در سراسر عمر خود با مرگ دست بگريبان بود،او شب هجرت پيغمبر صلى الله عليه و آله در فراش آنحضرت كه قرار بود شجعان قبائل عرب آنرا زير شمشيرها بگيرند آرميده بود،على عليه السلام در غزوات اسلامى همواره دم شمشير بود و حريفان و مبارزان وى قهرمانان شجاع و مردان جنگ بودند،او ميفرمود براى من فرق نميكند كه مرگ بسراغ من آيد و يا من بسوى مرگ روم بنابر اين براى او هيچگونه جاى ترس نبود،على عليه السلام وصيت خود را بحسنين عليهما السلام چنين بيان فرمود:

اوصيكما بتقوى الله و ان لا تبغيا الدنيا و ان بغتكما،و لا تأسفا على شى‏ء منها زوى عنكما... (4)

شما را بتقوى و ترس از خدا سفارش ميكنم و اينكه دنيا را نطلبيد اگر چه‏دنيا شما را بخواهد و بآنچه از (زخارف دنيا) از دست شما رفته باشد تأسف مخوريد و سخن راست و حق گوئيد و براى پاداش (آخرت) كار كنيد،ستمگر را دشمن باشيد و ستمديده را يارى نمائيد.

شما و همه فرزندان و اهل بيتم و هر كه را كه نامه من باو برسد بتقوى و ترس از خدا و تنظيم امور زندگى و سازش ميان خودتان سفارش ميكنم زيرا از جد شما پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه ميفرمود سازش دادن ميان دو تن (از نظر پاداش) بهتر از تمام نماز و روزه (مستحبى) است،از خدا درباره يتيمان بترسيد و براى دهان آنها نوبت قرار مدهيد (كه گاهى سير و گاهى گرسنه باشند) و در اثر بى توجهى شما در نزد شما ضايع نگردند،درباره همسايگاه از خدا بترسيد كه آنها مورد وصيت پيغمبرتان هستند و آنحضرت درباره آنان همواره سفارش ميكرد تا اينكه ما گمان كرديم براى آنها (از همسايه) ميراث قرار خواهد داد.و بترسيد از خدا درباره قرآن كه ديگران با عمل كردن بآن بر شما پيشى نگيرند،درباره نماز از خدا بترسيد كه ستون دين شما است و درباره خانه پروردگار (كعبه) از خدا بترسيد و تا زنده هستيد آنرا خالى نگذاريد كه اگر آن خالى بماند (از كيفر الهى) مهلت داده نميشويد و بترسيد از خدا درباره جهاد با مال و جا ن و زبانتان در راه خدا،و ملازم همبستگى و بخشش بيكديگر باشيد و از پشت كردن بهم و جدائى از يكديگر دورى گزينيد،امر بمعروف و نهى از منكر را ترك نكنيد (و الا) اشرارتان بر شما حكمرانى كنند و آنگاه شما (خدا را براى دفع آنها ميخوانيد) و او دعايتان را پاسخ نگويد.

اى فرزندان عبد المطلب مبادا به بهانه اينكه بگوئيد امير المؤمنين كشته شده ا ست در خونهاى مردم فرو رويد و بايد بدانيد كه بعوض من كشته نشود مگر كشنده من،بنگريد زمانيكه من از ضربت او مردم شما هم بعوض آن،ضربتى بوى بزنيد و او را مثله نكنيد كه من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه ميفرمود از مثله كردن اجتناب كنيد اگر چه نسبت بسگ آزار كننده باشد.

على عليه السلام پس از ضربت خوردن در سحرگاه شب 19 رمضان تا اواخر شب 21 در خانه بسترى بود و در اينمدت علاوه بر خانواده آنحضرت بعضى از اصحابش‏نيز جهت عيادت بحضور وى مشرف ميشدند و در آخرين ساعات زندگى او از كلمات گهر بارش بهره‏مند ميگشتند از جمله پندهاى حكيمانه او اين بود كه فرمود:انا بالامس صاحبكم و اليوم عبرة لكم و غدا مفارقكم.

(من ديروز مصاحب شما بودم و امروز وضع و حال من مورد عبرت شما است و فردا از شما مفارقت ميكنم) .

مقدارى شير براى على عليه السلام حاضر نمودند كمى ميل كرد و فرمود بزندانى خود نيز از اين شير بدهيد و او را اذيت و شكنجه نكنيد اگر من زنده ماندم خود،دانم و او و اگر در گذشتم فقط يك ضربت باو بزنيد زيرا او يك ضربت بيشتر بمن نزده است و رو بفرزندش حسن عليه السلام نمود و فرمود:

يا بنى انت ولى الامر من بعدى و ولى الدم فان عفوت فلك و ان قتلت فضربة مكان ضربة.

(پسر جانم پس از من تو ولى امرى و صاحب خون من هستى اگر او را ببخشى خود دانى و اگر بقتل رسانى در برابر يك ضربتى كه بمن زده است يكضربت باو بزن) چون على عليه السلام در اثر سمى كه بوسيله شمشير از راه خون وارد بدن نازنينش شده بود بيحال و قادر بحركت نبود لذا در اينمدت نمازش را نشسته ميخواند و دائم در ذكر خدا بود،شب 21 رمضان كه رحلتش نزديك شد دستور فرمود براى آخرين ديدار اعضاى خانواده او را حاضر نمايند تا در حضور همگى وصيتى ديگر كند.

اولاد على عليه السلام در اطراف وى گرد گشتند و در حاليكه چشمان آنها از گريه سرخ شده بود بوصاياى آنجناب گوش ميدادند،اما وصيت او تنها براى اولاد وى نبود بلكه براى تمام افراد بشر تا انقراض عالم است زيرا حاوى يك سلسله دستورات اخلاقى و فلسفه عملى است و اينك خلاصه آن:

ابتداى سخنم شهادت بيگانگى ذات لا يزال خداوند است و بعد برسالت محمد بن عبد الله صلى الله عليه و آله كه پسر عم من و بنده و برگزيده خداست،بعثت او از جانب پروردگار است و دستوراتش احكام الهى است،مردم را كه در بيابان جهل و نادانى سرگردان بودند بصراط مستقيم و طريق نجات هدايت فرموده‏و بروز رستاخيز از كيفر اعمال ناشايست بيم داده است.

اى فرزندان من،شما را به تقوى و پرهيز كارى دعوت ميكنم و بصبر و شكيبائى در برابر حوادث و ناملايمات توصيه مينمايم پاى بند دنيا نباشيد و بر آنچه از دست شما رفته حسرت نخوريد،شما را باتحاد و اتفاق سفارش ميكنم و از نفاق و پراكندگى بر حذر ميدارم،حق و حقيقت را هميشه نصب العين قرار دهيد و در همه حال چه هنگام غضب و اندوه و چه در موقع رضا و شادمانى از قانون ثابت عدالت پيروى كنيد.

اى فرزندان من،هرگز خدا را فراموش مكنيد و رضاى او را پيوسته در نظر بگيريد با اعمال عدل و داد نسبت بستمديدگان و ايثار و انفاق به يتيمان و درماندگان،او را خشنود سازيد،در اين باره از پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود هر كه يتيمان را مانند اطفال خود پرستارى كند بهشت خدا مشتاق لقاى او ميشود و هر كس مال يتيم را بخورد آتش دوزخ در انتظار او ميباشد.

در حق اقوام و خويشاوندان صله رحم و نيكى نمائيد و از درويشان و مستمندان دستگيرى كرده و بيماران را عيادت كنيد،چون دنيا محل حوادث است بنابر اين خود را گرفتار آمال و آرزو مكنيد و هميشه در فكر مرگ و جهان آخرت باشيد،با همسايه‏هاى خود برفق و ملاطفت رفتار كنيد كه از جمله توصيه‏هاى پيغمبر صلى الله عليه و آله نگهدارى حق همسايه است.احكام الهى و دستورات شرع را محترم شماريد و آنها را با كمال ميل و رغبت انجام دهيد،نماز و زكوة و امر بمعروف و نهى از منكر را بجا آوريد و رضايت خدا را در برابر اطاعت فرامين او حاصل كنيد.

اى فرزندان من،از مصاحبت فرو مايگان و ناكسان دورى كنيد و با مردم صالح و متقى همنشين باشيد،اگر در زندگى امرى پيش آيد كه پاى دنيا و آخرت شما در ميان باشد از دنيا بگذريد و آخرت را بپذيريد،در سختيها و متاعب روزگار متكى بخدا باشيد و در انجام هر كارى از او استعانت جوئيد،با مردم برأفت و مهربانى و خوشروئى و حسن نيت رفتار كنيد و فضائل نفسانى مخصوصا تقوى و خدمت بنوع را شعار خود سازيد،كودكان خود را نوازش كنيد و بزرگان و سالخوردگان را محترم شماريد.اولاد على عليه السلام خاموش نشسته و در حاليكه غم و اندوه گلوى آنها را فشار ميداد بسخنان دلپذير و جان پرور آنحضرت گوش ميدادند،تا اين قسمت از وصيت على عليه السلام درس اخلاق و تربيت بود كه عمل بدان هر فردى را بحد نهائى كمال ميرساند آنحضرت اين قسمت از وصيت خود را با جمله لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم بپايان رسانيد و آنگاه از هوش رفت و پس از لحظه‏اى چشمان خدابين خود را نيمه باز كرد و فرمود:اى حسن سخنى چند هم با تو دارم،امشب آخرين شب عمر من است چون در گذشتم مرا با دست خود غسل بده و كفن بپوشان و خودت مباشر اعمال كفن و دفن من باش و بر جنازه من نماز بخوان و در تاريكى شب دور از شهر كوفه جنازه مرا در محلى گمنام بخاك سپار تا كسى از آن آگاه نشود.

عموم بنى‏هاشم مخصوصا خاندان علوى در عين خاموشى گريه ميكردند و قطرات اشگ از چشمان آنها بر گونه‏هايشان فرو ميغلطيد،حسن عليه السلام كه از همه نزديكتر نشسته بود از كثرت تأثر و اندوه،امام عليه السلام را متوجه حزن و اندوه خود نمود على عليه السلام فرمود اى پسرم صابر و شكيبا باش و تو و برادرانت را در اين موقع حساس بصبر و بردبارى توصيه ميكنم.

سپس فرمود از محمد هم مواظب باشيد او هم برادر شما و هم پسر پدر شما است و من او را دوست دارم.

على عليه السلام مجددا از هوش رفت و پس از لحظه‏اى تكانى خورد و بحسين عليه السلام فرمود پسرم زندگى تو هم ماجرائى خواهد داشت فقط صابر و شكيبا باش كه ان الله يحب الصابرين .

در اين هنگام على عليه السلام در سكرات موت بود و پس از لحظاتى چشمان مباركش بآهستگى فرو خفت و در آخرين نفس فرمود:

اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله.

پس از اداى شهادتين آن لبهاى نيمه باز و نازنين بهم بسته شد و طاير روحش باوج ملكوت اعلا پرواز نمود و بدين ترتيب دوران زندگى مردى كه در تمام مدت‏عمر جز حق و حقيقت هدفى نداشت بپايان رسيد (1) .

هنگام شهادت سن شريف على عليه السلام 63 سال و مدت امامتش نزديك سى سال و دوران خلافت ظاهريش نيز در حدود پنج سال بود.امام حسن عليه السلام باتفاق حسين عليه السلام و چند تن ديگر بتجهيز او پرداخته و پس از انجام تشريفات مذهبى جسد آنحضرت را در پشت كوفه در غرى كه امروز به نجف معروف است دفن كردند و همچنانكه خود حضرت امير عليه السلام سفارش كرده بود براى اينكه دشمنان وى از بنى اميه و خوارج جسد آنجناب را از قبر خارج نسازند و بدان اهانت و جسارت ننمايند محل قبر را با زمين يكسان نمودند كه معلوم نباشد و قبر على عليه السلام تا زمان حضرت صادق عليه السلام از انظار پوشيده و مخفى بود و موقعيكه منصور دوانقى دومين خليفه عباسى آنحضرت را از مدينه بعراق خواست هنگام رسيدن بكوفه بزيارت مرقد مطهر حضرت امير عليه السلام رفته و محل آنرا مشخص نمود.

در مورد پيدايش قبر على عليه السلام شيخ مفيد هم روايتى نقل ميكند كه عبد الله بن حازم گفت روزى با هارون الرشيد براى شكار از كوفه بيرون رفتيم و در پشت كوفه بغريين رسيديم،در آنجا آهوانى را ديديم و براى شكار آنها سگهاى شكارى و بازها را بسوى آنها رها نموديم،آنها ساعتى دنبال آهوان دويدند اما نتوانستند كارى بكنند و آهوان به تپه‏اى كه در آنجا بود پناه برده و بالاى آن ايستادند و ما ديديم كه بازها بكنار تپه فرود آمدند و سگها نيز برگشتند،هارون از اين حادثه تعجب كرد و چون آهوان از تپه فرود آمدند دوباره بازها بسوى آنها پرواز كرده و سگها هم بطرف آنها دويدند آهوان مجددا بفراز تپه رفته و بازها و سگها نيز باز گشتند و اين واقعه سه بار تكرار شد!هارون گفت زود برويد و هر كه را در اين حوالى پيدا كرديد نزد من آوريد،و ما رفتيم و پيرمردى از قبيله بنى اسد را پيدا كرديم و او را نزد هارون آورديم،هارون گفت اى شيخ مرا خبر ده كه اين تپه چيست؟آنمرد گفت اگر امانم دهى ترا از آن آگاه سازم!هارون گفت من با خدا عهد ميكنم كه ترا از مكانت بيرون‏نكنم و بتو آزار نرسانم.شيخ گفت پدرم از پدرانش بمن خبر داده است كه قبر على بن ابيطالب در اين تپه است و خداى تعالى آنرا حرم امن قرار داده است چيزى آنجا پناهنده نشود جز اينكه ايمن گردد!

هارون كه اينرا شنيد پياده شد و آبى خواست و وضوء گرفت و نزد آن تپه نماز خواند و خود را بخاك آن ماليد و گريست و سپس (بكوفه) برگشتيم (6) .

در مورد مرقد مطهر حضرت امير عليه السلام حكايتى آمده است كه نقل آن در اينجا خالى از لطف نيست:

سلطان سليمان كه از سلاطين آل عثمان و احداث كننده نهر حسينيه از شط فرات بود چون به كربلاى معلى ميآمد بزيارت امير المؤمنين مشرف ميشد،در نجف نزديكى بارگاه شريف علوى از اسب پياده شد و قصد نمود كه محض احترام و تجليل تا قبه منوره پياده رود.

قاضى عسكر كه مفتى جماعت هم بوده در اين سفر همراه سلطان بود،چون از اراده سلطان با خبر گشت با حالت غضب بحضور سلطان آمد و گفت تو سلطان زنده هستى و على بن ابيطالب مرده است تو چگونه از جهت درك زيارت او پياده رفتن را عزم نموده‏اى؟ (قاضى ناصبى بود و نسبت بحضرت شاه ولايت عناد و عداوت داشت) در اينخصوص قاضى با سلطان مكالماتى نمود تا اينكه گفت اگر سلطان در گفته من كه پياده رفتن تا قبه منوره موجب كسر شأن و جلال سلطان است ترديدى دارد بقرآن شريف تفأل جويد تا حقيقت امر مكشوف گردد،سلطان سخن او را پذيرفت و قرآن مجيد را در دست گرفته و تفالا آنرا باز نمود و اين آيه در اول صفحه ظاهر بود:فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى.سلطان رو به قاضى نمود و گفت سخن تو برهنگى پاى ما را مزيد بر پياده رفتن نمود پس كفشهاى خود را هم درآورده با پاى برهنه از نجف تا بروضه منوره راه را طى نمود بطوريكه پايش در اثر ريگها زخم شده بود.پس از فراغت از زيارت،آن قاضى عنود پيش سلطان آمد و گفت در اين شهر قبر يكى از مروجين رافضى‏ها است خوبست كه قبر او رانبش نموده و بسوختن استخوانهاى پوسيده او حكم فرمائى!!

سلطان گفت نام آن عالم چيست؟قاضى پاسخ داد نامش محمد بن حسن طوسى است.

سلطان گفت اين مرد مرده است و خداوند هر چه را كه آن عالم مستحق باشد از ثواب و عقاب باو ميرساند قاضى در نبش قبر مرحوم شيخ طوسى مكالمه زيادى با سلطان نمود بالاخره سلطان دستور داد هيزم زيادى در خارج نجف جمع كردند و آنها را آتش زدند آنگاه فرمان داد خود قاضى را در ميان آتش انداختند و خداوند تبارك و تعالى آنملعون را در آتش دنيوى قبل از آتش اخروى معذب گردانيد (7) .

همچنين صاحب منتخب التواريخ از كتاب انوار العلويه نقل ميكند كه وقتى نادر شاه گنبد حرم حضرت امير عليه السلام را تذهيب نمود از وى پرسيدند كه بالاى قبه مقدسه چه نقش كنيم؟نادر فورا گفت:يد الله فوق ايديهم.فرداى آنروز وزير نادر ميرزا مهديخان گفت نادر سواد ندارد و اين كلام بدلش الهام شده است اگر قبول نداريد برويد مجددا سؤال كنيد لذا آمدند و پرسيدند كه در فوق قبه مقدسه چه فرموديد نقش كنيم؟گفت همان سخن كه ديروز گفتم (8) !

بارى حسنين عليهما السلام و همراهان پس از دفن جنازه على عليه السلام بكوفه برگشتند و ابن ملجم نيز همانروز (21 رمضان) بضرب شمشير امام حسن عليه السلام مقتول و راه جهنم را در پيش گرفت.قصائد زيادى بوسيله شعراء و مردم ديگر در رثاء آنحضرت انشاد گرديده است كه ما ذيلا به يكى از آنها كه ام هيثم دختر اسود نخعى سروده است اشاره مينمائيم. [ البته ترجمه شعر عربي در ذيل مي آيد]

1ـاى چشم واى بر تو ما را يارى كن و براى امير المؤمنين اشگ بريز.

2ـما مصيبت زده در فقدان كسى هستيم كه او بهترين سواركاران و كشتى نشستگان بود. (از همه بهتر بود) .

3ـو بهترين كسى كه نعلين پوشيده و بدانها گام برداشته و سوره‏هاى مثانى و مئين قرآن را خوانده بود.

4ـو ما پيش از شهادت او زندگى خوشى داشتيم چون يار و پسر عموى رسول خدا را در ميان خودمان ميديديم.

5ـ (على عليه السلام) كسى بود كه دين خدا را بدون شك و ترديد برپا ميداشت و بفرايض آن آشكارا حكم ميفرمود.ـو هيچ علمى را (از اهل آن) مكتوم و نهان نميداشت و از جباران و متكبران هم نبود.

7ـو هر كه او را نافرمانى ميكرد وى را (براى هدايت) باتفاق و جماعت دعوت مينمود و در بريدن دست سارقين جديت ميكرد.

8ـبجان پدرم سوگند كه مردم شهر (كوفه) خاطر ما را پس از آنكه مدتى با او أنس و مصاحبت داشتيم دردناك نمودند.

9ـو آنها بنام اينكه دور ما را گرفته و ملازم ما هستند ما را فريب دادند در صورتيكه روش ملازمان اين چنين نباشد.

10ـآيا در شهر رمضان ما را با (شهادت) بهترين مردم اندوهناك و رنجيده خاطر نموديد؟

11ـ (با شهادت) كسى كه پس از پيغمبر صلى الله عليه و آله بهترين مردم بود يعنى حضرت ابو الحسن كه بهترين شايستگان و صلحاء بود.

12ـموقعيكه امامه (دختر على عليه السلام) پدرش را از دست داد (غم و اندوه او) گيسوى مرا سفيد كرد و اندوهم را طولانى نمود.

13ـ (زيرا) او بجستجوى پدرش ميگردد و چون (از يافتن او) نا اميد ميشود صدايش را بگريه بلند ميكند.

14ـو (در آنحال) اشگ چشم ام كلثوم كه مرگ پدر را ديده است گريه امام را پاسخ ميدهد.

15ـاى معاوية بن ابيسفيان ما را (در شهادت على عليه السلام) شماتت مكن زيرا بقيه خلفاء (دوازده گانه) در خانواده ما است.

مقام امامت و خلافت مسلمين پس از على عليه السلام همچنانكه آنحضرت وصيت كرده بود بامام حسن عليه السلام رسيد.عبد الله بن عباس بمسجد رفت و پس ذكر وقايع اخير بمردم چنين گفت :البته ميدانيد كه على عليه السلام فرزند خود حسن عليه السلام را براى شما خليفه قرار داده است ولى او هيچگونه اصرارى در طاعت و بيعت شما ندارد اگر نظر طاعت و بيعت داريد من او را خبر دهم و بمنظوربيعت گرفتن از شما بمسجد بياورم و اگر هم خلاف آنرا خواهانيد خود دانيد.

مردم عموما پاسخ مثبت دادند و ابن عباس آنحضرت را بمسجد برد تا مردم باو بيعت كنند،امام حسن عليه السلام بالاى منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله چنين فرمود:

لقد قبض فى هذه الليلة رجل لم يسبقه الاولون بعمل و لا يدركه الاخرون بعمل... (10)

در اين شب كسى از دنيا رحلت فرمود كه پيشينيان در عمل از او سبقت نگرفتند و آيندگان نيز در كردار بدو نخواهند رسيد،او چنان كسى بود كه در كنار رسول خدا صلى الله عليه و آله پيكار ميكرد و جان خود را سپر بلاى او مينمود،پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله پرچم را بدست با كفايت او ميداد و براى جنگيدن با دشمنان دين،وى را در حاليكه جبرئيل و ميكائيل از راست و چپ همدوش او بودند بميدان كارزار ميفرستاد و از ميدانهاى رزم بر نميگشت مگر با فتح و پيروزى كه خداوند نصيب او ميفرمود.او در شبى شهادت يافت كه عيسى بن مريم در آنشب بآسمان رفت و يوشع بن نون (وصى حضرت موسى) نيز در آنشب از دنيا رخت بر بست،هنگام مرگ از مال و منال دنيا هفتصد درهم داشت كه ميخواست با آن براى خانواده‏اش خدمتكارى تهيه كند،چون اين سخنان را فرمود گريه گلويش را گرفت و ناچار گريست و مردم نيز با آنحضرت گريه كردند،امام حسن عليه السلام با اين خطبه كوتاه كه در ياد بود پدرش ايراد فرمود علو رتبت و بزرگى منزلت على عليه السلام را در افكار و انديشه‏هاى مستمعين جايگزين نمود و اين توصيف و تمجيدى كه درباره على عليه السلام نمود تعريف پدرى بوسيله پسرش نبود بلكه توصيف امامى بوسيله امام ديگر بود كه بهتر از همه كس او را ميشناخت.

امام حسن عليه السلام از مردم بيعت گرفت و سپس نامه‏اى بمعاويه نوشته و او را ضمن پند و نصيحت به بيعت خود دعوت نمود اما مسلم بود كه معاويه اين دعوت‏را نخواهد پذيرفت و دست از ظلم و ستم نخواهد كشيد زيرا او هنگاميكه على عليه السلام در قيد حيات بود و خودش نيز چندان موقعيت قوى و محكمى نداشت با على عليه السلام بيعت نكرد،اكنون كه پايه‏هاى تخت حكومتش را محكم كرده و موقعيت خود را نيز تثبيت نموده است چگونه ممكن است از حسن عليه السلام اطاعت كند؟بالاخره نامه امام حسن عليه السلام بمعاويه رسيد و چنانكه گفته شد او هم پاسخ داد كه من از تو شايسته‏ترم و لازم است كه تو با من بيعت كنى!!

از طرفى جمع كثيرى از سپاه تجهيز شده در پادگان نخيله كه على عليه السلام قبل از شهادت خود براى حمله مجدد بشام آماده كرده بود متفرق و پراكنده گشته و جز عده قليلى باقى نمانده بود،امام حسن عليه السلام با اينكه بنا بسابقه بيوفائى و لا قيدى مردم كوفه كه در زمان پدرش از آنها ديده بود ميدانست كه در چنين شرايطى جنگ با معاويه نتيجه‏اى نخواهد داشت مع الوصف با باقيمانده سپاه كه بنا بنقل ابن ابى الحديد در حدود شانزده هزار نفر بود راه شام را در پيش گرفت و دوازده هزار نفر از آنها را بفرماندهى عبيد الله بن عباس بعنوان نيروى پوششى و تأمينى بسوى معاويه فرستاد و خود در مدائن توقف نمود تا از اطراف و نواحى بگرد آورى سپاه براى اعزام بجبهه اقدام نمايد ولى معاويه با دادن يك مليون درهم عبيد الله ابن عباس را فريفت و او را بسوى خود خواند.

عبيد الله نيز در اثر حب دنيا و بطمع سكه‏هاى طلاى معاويه شبانه با گروهى از همراهانش مخفيانه فرار كرده و باردوى معاويه پيوست و در مدائن نيز حوادث ديگرى روى داد كه موجب تفرقه و اختلاف در ميان سپاهيان امام گرديد و كليه شرايط لازمه را كه يك واحد عملياتى در جبهه دشمن بايد داشته باشد از ميان برد و در نتيجه امام حسن عليه السلام با توجه باوضاع و احوال و با در نظر گرفتن مصلحت اسلام و مسلمين از روى ناچارى و اجبار بمتاركه جنگ كه در آنموقع حساس تنها راه حل منطقى و عقلانى بود پرداخته و با قيد شرايطى با معاويه صلح نمود (11) .

پى‏نوشتها:

(1) طبيب بايستى بمعاويه ميگفت تو كه چند لحظه تحمل يك قطعه آهن سرخ شده را ندارى پس در نتيجه طغيان و ريختن اينهمه خون مردم چگونه براى هميشه تحمل آتش سوزان دوزخ را خواهى نمود؟اين نيست جز اينكه تو بروز جزا ايمان نياورده‏اى!

مؤلف.

(2) بنا بروايت شيخ مفيد ابن ملجم و همراهانش در داخل مسجد نزديك در ورودى كمين كرده و بمحض ورود على عليه السلام شمشيرهاى خود را غفلة بر آنحضرت فرود آوردند شمشير شبيب بطاق مسجد گرفت ولى شمشير عبد الرحمن بفرق مبارك وى اصابت نمود.

(3) سوره مباركه طه آيه .55

(4) نهج البلاغه

(5) مقاتل الطالبيينـارشاد مفيدـاعلام الورىـكشف الغمهـبحار الانوار جلد 42ـاثبات الوصيه مسعودى.

(6) ارشاد مفيد جلد 1 باب 1 فصل 6 حديث .4

(7) كتاب رنگارنگ جلد .1

(8) منتخب التواريخ ص .142

(9) مجالس السنيه ص 185ـمقاتل الطالبيين ص .35

(10) ارشاد مفيد جلد 2 باب اولـمقاتل الطالبيين.

(11) براى توضيح و آگاهى بيشتر بكتاب حسن كيست؟تأليف نگارنده مراجعه شود.در اين كتاب علل و جهات صلح امام حسن با معاويه تجزيه و تحليل گرديده و بطور مبسوط و مستدل در پيرامون فلسفه آن بحث شده است.

تحقيق و گردآوري اسماعيل اشكور كيايي متولد 1348 سپارده ساكن تهران بزرگ

 

معرفي زيارت گاهها و بقاع متبرك منطقه اشكور [ قسمت ششم]

معرفي زيارت گاهها و بقاع متبرك منطقه اشكور [ قسمت ششم]

امام زاده ادهم سارم اشكورات رودسر

روستای بسيار زيباي سارم در63 کیلومتری شهرستان رودسر قراردارد. امام زاد واقع در اين روستاي يكي از زيباترين ساختمان ها را در منطقه دارد بخصوص عكسي كه توسط آقاي ابراهيم از ستون امام زاده گرفته شده است كه در نوع خود معماري بي نظيري را نشان مي دهد         گردآوري و تنظيم اسماعيل اشكور كيايي م  1348 سپارده ساكن تهران

ستون امام زاده ادهم  سارم اشكور

مراسم درويش شدن كودكان

 

نذر مادران براي بچه دار شدن  و مراسم درويش شدن

  

خانواده هائي كه اولاد ذكور ندارند باخداي خود نذرمي كنند كه اگربه آنها فرزند پسري مرحمت شود تاهفت سال در روزهاي 19، 20 و 21 ماه مبارك پسر بچه خود را بشكل درويش درآورده و به درخانه ها ببرند.
وقتي خداوند به آنها پسرمي دهد لباس سفيد وبلندي كه سرتا پاي بچه را دربر مي گيرد به او مي پوشانند ويك كشكول قديمي به گردنش مي آويزند ويك تبر بدست او مي دهند و عمامه اي هم به سرش مي گذارند و با اين قيافه مادر ، بچه را بغل مي كند و در روزهاي 19، 20 و 21 رمضان به درخانه ها مي برد. هرصاحب خانه بسته به همت خود تخم مرغ يا لباسي در كشكول بچه درويش مي گذارد وقتي كشكول پر مي شود مادر محتويات كشكول را در كيسه همراه خود مي ريزد.

داستان درويش يك دست

داستان درویش یک دست.

با خدا باشید تا هیچوقت تنها نباشید 

یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .

درویشی در کوهساری به دور از خلق می زیست. در آن کوهسار ، درختانِ سیب ، گلابی و انار فراوان یافت می شد و او از آن تغذیه می کرد و در هم آنجا نیز به مراقبه و ذکر و فکر مشغول بود.

روزی آن درویش با خدای خود عهد کرد که هرگز میوه ای از درخت نچیند و تنها به میوه هایی بسنده کند که باد از شاخساران بر زمین می ریزد. مدتی بر این منوال گذشت و درویش بر عهد و پیمان خویش باقی ماند و فقط از میوه های روی زمین استفاده می کرد . پس از مدتی که گذشت ، قضای الهی ، امتحانی برای او رقم زد . از آن پس دیگر هیچ میوه ای از شاخه ها بر زمین نمی ریخت و درویش نیز در گرسنگی و ناتوانی ماند . این وضع ، تا پنج روز بطول انجامید و درویش توانست پنج روز را بدون خوردن میوه ای تحمل کند ، ولی بالاخره عنان اختیار و ضبطِ نَفس از کفِ درویش خارج شد و رشته پیمان خود را گسست و دست به چیدن گلابی زد . [ نکته ای که لازم است اینجا تذکر بدهم این است که خداوند در امتحانها و آزمایشهایی که در پیش پای ما قرار می دهد به اندازه توان و طاقت ما است و خدا هیچگاه بیشتر از آنچه که می داند ما می توانیم تحمل کنیم بر دوش ما نمی گذارد . گاهی ما از ظرفیت خودمان خبر نداریم و خودمان را دست کم می گیریم و زودتر از موعد مقرر، در آن آزمایش رد می شویم. که البته اگر مقداری خوددارتر بودیم و امتحان را پشت سر می گذاشتیم درجه ای بر ظرفیت ما اضافه می گردید و دریچه ای از نور برای ما باز می شد.]

طولی نکشید که حق تعالی ، او را به سزای این شکستن پیمان و عهد ، کیفر و سیاستی سخت کرد . ماجرا از این قرار بود که روزی در همان کوهساری که درویش خلوت کرده بود، بیش از بیست دزد آمده بودند و اموال مسروقه را میان خود تقسیم می کردند. در این اثنا یکی از جاسوسان حکومتی از این قضیه مطلع می شود و داروغه را خبر می کند و بلافاصله ماموران حکومتی بدانجا می ریزند و همه دزدان را دستگیر می کنند و اتفاقا آن درویش را نیز جزو دزدان محسوب می دارند.

هنگامی که دزدان و درویش را به شهر، پیش قاضی آوردند قاضی حکم کرد که در میدان اصلی شهر ، یک دست و یک پای محکومان بریده شود. هنگامی که موقع اجرا حکم می شود ابتدا یک دست و یک پای بیست دزد واقعی را قطع می کنند و سپس نوبت درویش می شود . ابتدا دست درویش را قطع می کنند و همینکه می خواهند پای او را نیز قطع کنند درویش رو به آسمان کرد و گفت: بار الها و سرورا، دستم گناه کرده بود ، پای را چه جرمی است؟

در همین هنگام یکی از ماموران سوار بر اسب می رسد و درویش را می شناسد و بر سر مامور اجرای حکم فریاد می زند که: ای سگ صفت، چشمت را باز کن بببین که را سیاست می کنی ؟! این مرد از اولیاءالله است، چرا دستش را بریدی ؟! آیا خواهید که آسمان به زمین بیاید ؟! این درویش کسی است که خدا بسیار او را دوست می دارد و جزء برگزیدگان خداست.

وقتی داروغه از این ماجرا با خبر می شود شتابان بدانجا می رود و از درویش ، پوزش ها می خواهد و به پای درويش  می افتد.

و از او می خواهد که او را ببخشد . اما درویش با خوشرویی و رضایت می گوید: این کیفر، بیشتر از اینکه سزاوار آن بیست دزد باشد ، سزاوار من بود،

زیرا عهد خدا گسسته ام و همو مرا عذاب کرد نه شما . پس ناراحت نباش که من این مجازات را از شما نمی بینم و کسی مرا مجازات کرد که حاضرم تمام جان خویش را نیز در راه او بدهم و مجازات او برای من از هزار نوازش دیگران، دلنشین تر و زیباتر است.

زان پس آن درویش در میان مردم به درویشِ یک دست و یا درویشِ دست بریده معروف شد . ولی او همچنان در خلوت از خلق به سر می برد و در آلاچیقی به دور از غوغای شهر به زنبیل بافی مشغول بود.

یک روز مردی سرزده به جایگاه او می رود و با کمال تعجب می بیند که او با دو دست زنبیل می بافد ! درویش که از فهمیدن آن مرد ناراحت شده بود او را به داخل آلاچیق خویش دعوت کرد و او را قسم داد که این موضوع را به کسی نگوید و آن مرد هم قسم می خورد که این راز و کرامت را به کسی بازگو نکند. اما رفته رفته دیگران نیز از این راز با خبر می شوند و در تمام شهر می پیچد که درویش یک دست ، صاحب کرامت است و می تواند با دو دست زنبیل ببافد.

درویش که از برملا شدن راز خویش تعجب کرده بود و دوست نداشت که اینگونه شناخته شود روزی رو به درگاه الهی کرد و گفت: خداوند بزرگ، حکمت فاش شدن راز کرامت من چیست ؟

خدا به او می گوید: چون پس از آن اتفاقی که برای تو افتاده بود و به آن طریق دست تو قطع شد ، مردم به تو ظن بد بردند و بعضیها می گفتند که اگر این درویش از محبان خدا بود اینگونه دستش قطع نمی شد . به این ترتیب تعدادی به حقانیت تو بد گمان شده بودند و به دیده بد به تو نگاه می کردند . پس راز کرامت تو را بر آنان فاش کردم تا از این گمان بد دور شوند و به مرتبه والای تو پی ببرند.

گر با همه ای ، چو بی منی ، بی همه ای

 ور بی همه ای ، چو با منی ، با همه ای

نوشته امير يزدان

اگر انسان در زندگي به خدا توكل كند هرگز محتاج ديگران نخواهد شد . درويش هم اگر بجاي شكستن عهد راه حل ديگري براي بدست آوردن روزي پيدا ميكرد هرگز عقوبت نمي شد. ولي با صبر و توبه باز هم خدا به او توجه كرد و آبرويش را حفظ نمود . اي كاش ما هم پس از هر گناه توبه مي كرديم و توبه نمي شكستيم . درست است كه خدا مي فرمايد صد بار اگر توبه شكستي باز آي . اين لطف خداست . اين كه  مي گويند درسته كه در ديزي بازه اما حياي گربه كجاست . خداي عاقبت ما را بخير كن .

                                                                   تحقيق و ويرايش اسماعيل اشكور كيايي/1348سپارده – ساكن تهران

 

داستان درويش و امام رضا عليه السلام

 

داستان درویش و امام رضا عليه السلام

روزگاری قدیم درویشی بود که یک مغازه کوچک نزدیک به حرم امام رضا (ع) داشت این مرد هر روز به مغازه اش می رفت و با اینکه حرم امام رضا (ع) به مغازه اش نزدیک بود اما حتی یک بار هم به دیدار امام رضا (ع) نرفت اما هر روز صبح که از خانه پایش را بیرون می گذاشت به امام رضا(ع) سلام می کرد.

یک روز این مرد مرد.در روز قیامت امام رضا آمد و برای او شفاعت طلبید به امام گفتند او با اینکه مغازه اش به حرمت نزدیک یک بار هم به دیدارت نیامد چرا حالا برای او شفاعت می طلبید؟

امام گفت: چه بسا کسانی که به دیدارم آمدند اما همین که می رفتند دیگر مرا فراموش میکردند اما این مرد با اینکه به دیدارم نیامد اما همیشه به فکرم بود و به من سلام می داد.

اين داستان من را به ياد شعري مي آورد كه:

گر در یمنی چو با منی پیش منی

 

گر پیش منی چو بی منی در یمنی

من با تو چنانم ای نگار یمنی

 

خود در عجبم که من توام یا تو منی

 اسلام عليك يا علي ابن موسي الرضا عليه السلام

داستان درويش تهي دست و  كريم خان زند

داستان درویش تهی دست و کریم خان زند

درویشی تهی‌‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند
کریم خان گفت : این اشاره‌ های تو برای چه بود ؟
درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟

کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه می‌خواهی ؟
درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است. او هم قليان به درويش هديه كرد .

چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت .

. خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌ خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد.

روزگار سپري شد و درويش جهت تشكر نزد كريمخان زند رفت . ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد.

و گفت: نه من کریمم نه تو؛ کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست

                                        اسماعيل اشكور كيايي متولد 1349 سپارده ساكن تهران

داستان بچه درويش و مسلمان شدن پدر و مادرش

اسفند 1394 بود كه بنده داستان بچه درويش را با كمي ويرايش در اينترنت قرار دادم كه مورد استقبال دوستان و سايت هاي گوناگون قرار گرفت . لذا تصميم گرفتم مجموعه  اي از داستان هاي بچه درويش و درويش را گرد آوري و در اختيار دوستان قرار دهم .

 

فهرست :

1- داستان بچه درويش و مسلمان شدن پدرش

2 - درويش و دختر پادشاه چين

3 -  درويش تهي دست و كريم خان زند

  4-  درويش و امام رضا عليه السلام

5 -  پند درويش به اينكه زندگي بايد همراه با عشق باشد .

6 -گلايه درويش به خدا .

7 -  مراسم درويش شدن

8 - درويش يكدست

 

البته داستان هاي حقير جمع آوري و گاهاً ويرايش نموده كه اميدوارم مورد استقبال عزيزان قرار بگيرد

 

به نام خداوند جان و خرد                كزين برتر انديشه بر نگذرد

 

خداوند نام و خداوند جاي                 خداوند روزي ده رهنمـــاي

 

«« داستان بچه درويش  و مسلمان شدن پدر و مادرش »»

 

 

راوي داستان : مظفر اشكور كيايي ؛  63 ساله ، سواد ششم ابتدائي ؛ اهل روستاي سپارده اشكور [رامسر ]. كشاورز .

       در اين داستان پسر جواني بعد از درگيري با پدر يهوديش  از منزل اخراج مي شود و در مسجد  توسط پير مرد درويشي  مسلمان شده و با لباس ها و تبرزين پير مرد بعنوان يك درويش جوان  به زندگي خود ادامه مي دهد و در آخر پس از اينكه به دعوت مادرش به منزل بر ميگردد شرط ماندن و زندگي با آنها را مسلمان شدن آن قرار مي دهد ، سرانجام پدر و مادرش هم مسلمان مي شوند. اين داستان و داستان هاي نظير آن مي توانند هم پند آموز باشند و هم براي سرگرمي جوانان و حتي در نمايشنامه و تئاتر هم استفاده شوند . باشد كه اين امر سبب خير گردد . اسماعيل اشكور كيايي.

 

 

 حال اصل داستان  از زبان مرحوم مظفر اشكور كيايي .

       تاجري بود يهودي كه پسري داشت . روزي يك تومان به پسر داد كه برو در بازار كاسبي كن . پسر به بازار رفت .     

 در بازار نرده اي ديد : يك طرف نرده بازار مسلمان ها بود و يك طرف ديگر آن بازار يهودي ها . در بازار مسلمان ها درويشي « مدح حضرت علي عليه السلام را خواند و گفت  : « هر كه يك قران در راه علي بدهد ؛ صد قران مي گيرد ؛ و يك تومان بدهد ، صد تومان مي گيرد » .

پسر يك تومان را در راه حضرت علي عليه السلام داد و به خانه برگشت . پدر وي گفت : « پول را چه كردي ؟ » . پسر در جواب گفت : « با دوستانم بودم ، خرج كردم » .

      فردا كه شد ، پسر يك تومان ديگر از پدر گرفت و به بازار رفت . باز همان درويش آمد و « مدح حضرت علي عليه السلام » خواند و گفت  : « هر كه يك تومان در راه علي بدهد  ؛ صد تومان مي گيرد  ؛ صد تومان بدهد ، هزار تومان مي گيرد » . پسر يك تومان ديگر را هم در راه علي " ع " داد . سپس به خانه برگشت ، پدر گفت  :  « پسر پول را چه كردي » . پسر در جواب گفت : « با دوستانم بودم ، خرج كردم » .

روز سوم كه شد ؛ با پسر از پدر پول گرفت . پدر شخصي را در پي پسر فرستاد تا او را زير نظر داشته باشد . پسر به بازار مسلمان ها رفت ؛ در  آن طرف نرده درويشي آمد و «مدح علي "‌ع"  » خواند و پسر ، پولي را كه از پدر گرفته بود به درويش داد .

        شخصي كه اورا مي پاييد ؛ برگشت و به تاجر گفت : « اي تاجر ‍پسر تو پولش را در راه علي عليه السلام داد ، در بازار مسلمان ها » . تاجر ناراحت شد و همي كه پسر برگشت  ، پدر يهوديش  پرسيد  :  « پول را چه كردي  »  . پسر گفت ‌: « با دوستانم بودم ، خرج كردم  » .

 تاجر گفت : « دروغ نگو كه من را ز تو را كشف كرده ام  . پول ها را در راه علي دادي  ، درست است  ؟ پسر گفت  : « بله  » .

     تاجر گفت : « پول را با كدام دست دادي ؟ » پسر گفت ‌:  « با دست راست » . تاجر كه سخت عصباني شده بود ، دست پسر جوان را قطع كرد و توي دامنش گذاشت و روانه اش كرد كه  :

« برو تا علي به دادت برسد » .

پسر در شهر گشت و گشت تا شب شد و رفت در مسجدي كه بخوابد . گريه و زاري بسيار كرد و به خواب رفت . شخصي به خوابش آمد و پرسيد : « چه ناراحتي اي داري ‌؟ » . پسر جوان آنچه براو گذشته بود ، تعريف كرد و آن شخص دست جوان را در جاي اول قرار داد و آب دهاني بر آن زد ، از اول بهتر شد [ جوان شفا پيدا كرد ]‌.

جوان از خواب بيدار شد و پيرمردي را ديد كه پهلويش نشسته است . پير مرد پرسيد : « اي جوان چقدر در راه علي دادي ؟ » .                جوان گفت :  « سه تومان ‌» .  پيرمرد يك دست لباس درويشي به جوان داد و گفت  :  « اين يك تومان  » و يك كشكول داد و گفت  : « اين هم يك تومان ديگر »  و يك تبرزين داد و گفت : « اين هم يك تومان  » . ادامه داد تو سه توماني را كه در راه حضرت علي عليه السلام داده بودي ، گرفتي » .

      جوان لباس را پوشيد و رفت در بازار مسلمانان و شروع كرد به خواندن  « مدح حضرت علي عليه السلام »  . يك روز ، دو روز ، يك هفته ، يك ماه ، يك سال گذشت . خبر به تاجر بردند كه درويشي آمده است  در بازار مي خواند كه نظير ندارد .

مادر جوان روزي چادر بر سر كرد و به بازار  رفت . بچه درويشي ديد كه با صداي رسا مدح علي عليه السلام را ميخواند. برگشت و به يهودي گفت  :  « امروز درويش جواني در بازار ديدم  ؛ اگر اجازه بدهي از او بخواهيم به خانه ي ما بيايد و سرگذشت مان را بگوييم  ، شايد خبري از  پسر ما داشته باشد  » . تاجر پذيرفت .

 درويش را به خانه دعوت كردند  . درويش از آمدن خودداري كرد ؛ اما آنقدر اصرار كردند كه درويش راضي شد .

همين كه وارد شد ، شروع كرد به خواندن « مدح مولا علي عليه السلام » . زن تاجر ، كه درويش را نمي شناخت  . گفت :  « اي درويش  ما پسري داشتيم و مي خواهيم بدانيم  اكنون كجاست  » .

درويش كه اين حرف را شنيد ، شرح حال خود را تعريف كرد .

 زن تاجر گفت  :  « پس تو پسر ما هستي  ؟ »  و رفت كه درويش را در آغوش بگيرد ؛  اما درويش جوان گفت  :  « اگر مي خواهيد اينجا بمانم ، مسلمان  بشويد و گرنه مي روم  » .

تاجر و زنش مسلمان شدند و با پسر به زندگي ادامه دادند

***پايان***

 

آقاي مظفر اشكور كيايي از بزرگان روستاي سپارده بوده كه داستان فوق را براي  آقاي كاظم سادات اشكوري ذكر نموده و  نامبرده هم در كتاب افسانه هاي اشكور در فصل افسانه هاي روستاي سپارده  آن آورده است . اين كتاب در سال  1387 به چاپ رسيده است  .

تنظيم و ويرايش : اسماعيل اشكور كيايي متولد 1348 روستاي سپارده ساكن تهران

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                             اسماعيل اشكور كيايي متولد 1348 روستاي سپارده ساكن تهران

 

د

 

سرزمين اشكور كجاست؟ [ قسمت چهارم]

كوههاي معروف اشكور شامل هفت كوه مي باشد كه در دهستانهاي اشكورات واقع شده است و زيبايي خاصي به اين منطقه مي دهد . كوه سماموس معروفتري و بلندترين كوه استان گيلان در اين سرزمين واقع شده است كه در زيبايي و صلابت نظير ندارد . همچنين كوه بسيار زيبا كه به بلور معروف شده است در منطقه بالا اشكور واقع است كه به كوه شاه سفيده كوه هم معروف است و داراي بقعه مي باشد با  ضريحي با درب سبزرنگ آهني كه مورد زيارت و احترام زائرين و  پناهگاهي براي مسافران . در ذيل اين نوشتار به معرفي كوههاي اشكور [كه از مقاله اي تحت عنوان جغرافياي ناهموار نوشته نیما فرید مجتهدی و پویا تقی پور برداشت و  تلخيص شده است ] مي پردازيم. پنجم تير 94 اسماعيل اشكور كيايي.

خَشچال
کوه خشچال بلندترین قله‌ی منطقه اشکور است. قله‌ای با ارتفاع 3917 متر که در منتهی‌الیه حوزه آبریز پل‌رود قرار گرفته است. موقعیت این کوه برابر با “‌58´‌32 °36 عرض شمالی و”‌38 ´30 °‌50 طول شرقی است. این کوه یکی از قله‌های معروف البرزغربی نیز محسوب ‌می‌شود. خط‌الراس آن روندی شمال‌غربی-جنوب‌شرقی دارد. خشچال که جزء دیواره اصلی البرز است با روندی شمال‌غربي‌ در مرزِ دو استان مازندران و قزوین و در جنوب شهرهای رامسر و رحیم‌آباد و جنوب روستاهای لج و میج قرارگرفته است. آبادی‌ها و روستاهای اُوان، زواردشت، پرندج و کوچنان در دامنه‌های جنوبی این کوه واقع شده‌اند. دو خط‌الراس از قله خشچال انشعاب یافته، یک خط‌الراس با جهت شمال‌غربی شامل ‌قله‌های غریبه‌گور، ‌سُراش، هفت‌خانی و شَمبل می‌شود که تا روستای میج امتداد یافته و خط‌الراس دیگر با جهتی شرقی و سپس شمالی، شامل کوه‌های پلهم‌دشت و کوه بلور می‌شود که تا جنوب ِروستاهای لگا و لاکتراشان در دره چالک‌رود امتداد یافته است. ادامه خط‌الراس خشچال به سمت شمال‌‌غربی به بخشی از مهم‌ترین کوه‌های اشکور ختم می‌شود. کوه‌های سراش 3587 متر، هفت‌خانی 3627متر، توی‌چال 3374 متر و کوه آرنگ با ارتفاع 3369 متر که با یال طولانی و مرتفع خود چشم‌انداز مسلط کوه‌های اشکور، در جنوب روستاهای سپارده، یازن و نارنه را شکل می‌دهد. ادامه یال آرنگ به کوه سرکلامگاه می‌رسد، پس از کوه سرکلامگاه، یال آرنگ با تغییر جهت به شمال‌شرقی و با کاهش ارتفاع 300 متری به توده کوهستانی نفت‌چاک متصل می‌شود. از روی همین گردنه اتصال‌دهنده این دو کوه، جاده سپارده-ویار( الموت) می‌گذرد. همچنین از کوه هفت‌خانی یالی با جهت شمالی تا جنوب روستای نداک کشیده شده که به کوه نمازگاه به ارتفاع 2845 متر ختم می‌شود. زیارتگاهی بر روی کوه نمازگاه قرار دارد. جنس سنگ‌های کوه خشچال از تنوع برخوردار است. سازندهای روته (آهک چرت‌دار)، دورود (ماسه، شیل و آهک-ماسه‌ای)، شمشک، و سنگ‌های گدازه‌ای و آذرآواری خاکستری تیره، به ترتیب دامنه‌های شمالی کوه خشچال را تشکیل می‌دهند. نشانه‌های از وجود یخچال‌های دوره‌ی پلئیستوسن در دامنه شمالی و اطراف قله‌ی خشچال به صورت سیرک‌های یخچالی و گسترش وسیع قطعه‌های یخ‌رفت در آن مشاهده شده است‌ (سرور و فریدمجتهدی،‌ 1390). وجود دیواره گسلی-یخچالی در دامنه شمالی، به همراه واریزه‌های ریزشی پای آن، سیرک‌های یخچالی و یخ‌رفت‌های باقیمانده ِ آن، چهره ظاهری خط‌الراس شمالی کوه خشچال را شکل می‌دهد. این توده کوهستانی مرز تقسیم آب بین حوزه‌های اُوان و خشچال  (‌زیر‌حوزه‌های الموت‌رود) و رودخانه‌های دوروال و نوشا به ترتیب زیرحوزه‌هاي‌ ‌رودخانه‌هاي‌ پل‌رود و دوهزار است. چشمه‌های «سامان‌چشمه»، «سعدالله چادر‌منزل»، «تن‌دوره»، «هفت‌چشمه» در دامنه شمالی خشچال قرار گرفته‌اند. آبشار زیبای میج در دره‌ی خشچال در شمال کوه خشچال قرار گرفته است.

آرنگ
با ارتفاع 3369 متر با یال طولانی و مرتفع خود، چشم‌انداز مسلط کوه‌های اشکور، در جنوب روستاهای سپارده، یازن و نارنه را شکل می‌دهد. موقعیت آن برابر ‌ با  “‌36 ´‌‌35‌ °36 ‌ عرض شمالی و‌‌ “‌‌49 ´‌‌23‌ °50 طول شرقی است. ادامه یال آرنگ به کوه سرکلامگاه می‌رسد، پس از کوه سرکلامگاه، یال آرنگ با تغییر جهت به شمال‌شرقی و با کاهش ارتفاع 300 متری به توده کوهستانی نفت‌چاک متصل می‌شود. کوه جزء خط‌الراس البرز غربی است. جهت کشیدگی آن شمال‌غربی-جنوب‌شرقی است. به دلیل شیب زیاد، وجود صخر‌ه‌ها و پرتگاه‌های سنگی دردامنه شمالی آن، منظر شمالی آن بسیار خشن و پرشیب می‌نماید. روستاهای سپارده، یازن، نارنه و نَداک به ترتیب از جهت شمال‌غربی به سمت جنوب‌شرقی در دامنه‌های شمالی آن قرار گرفته‌اند. آبادی‌های بایزه‌‌رود، سفیدآب، عباسک و روستای یارود ِالموت در جنوب این کوه قرار گرفته‌اند. سراهای چوپانی «نی‌شهر»، «لزن‌چاک»، «کوه‌بن»، «خشکه‌سل»، «سد‌ی‌سر» و «جارکول» در دامنه‌های شمالی آن قرار گرفته‌اند. گردنه مشهور «پیازچاک» در جنوب‌شرقی قله آرنگ در کنار قله توی‌چال قرار گرفته است. جنس زمین‌های این کوه از آهک ضخیم لایه خاکستری تیره دوره‌ی پرمین است. شاخه‌هایی از رودخانه پل‌رود از دامنه شمالی این کوه به آبراهه اصلی آن می‌پیوندند. رودخانه‌های «بایزه‌رود» و «‌شنگل‌رود» از دامنه‌های غربی و جنوبی آن به رودخانه الموت از شاخه‌های رودخانه شاهرود می‌ریزند. چشمه‌های «سدی‌سر»، «ترجه لات ‌چشمه»، «کوه‌بن»، «لزن‌چاک»، «خربارگیر»، «کوه‌بن‌نی‌شر» در دامنه‌های شمالی این کوه قرار گرفته‌اند.

نَفت چاک
این کوه زیبا یکی از قلل بالای 3000 متری منطقه اشکور است. موقعیت آن برابر با “50°‌ 18’ 05‌‌ عرض شمالی و 36° 40’ 01” طول شرقی است. ارتفاع بلندترین قله‌ی آن برابر با 3004 متر است. از کوه گونه‌کول، یالی در راستای جهت شمال‌غربی-جنوب‌شرقی به توده‌ی بزرگ نفت‌چاک می‌رسد‌، ویژگی نفت‌چاک حالت فروافتاده و به نسبه هموار و طولانی محور اصلی آن است که تا کوه آب انبارکش مسلط به خمش ورودی جاده ویار به سپارده به سمت گیلان، امتداد یافته است. علیرغم شیب به نسبه هموار روی محور ِ کشیدگی این کوه، از دو جبهه شمالی و جنوبی به پرتگاه‌های سنگی و پرشیب ختم می‌شود. مناظر آن شکلی به نسبه مشابه کوه درفک را به ذهن متبادر می‌سازد. بنابراین دارای چندین قله‌ در شمال 2885 متر، جنوب‌غربی 3004 متر، غربی 2925 متر و شمال‌شرقی 2958 متر است. روستاهای لشگان، لزر، گوگاه، کشایه، پرویز‌خانی، کُلِرود، چک‌رود به ترتیب از جنوب‌شرقی به سمت شمال‌غربی در دامنه‌های شمای نفت چاک قرار گرفته‌اند. روستای «ویار» ِالموت در دامنه جنوب‌غربی آن قرار دارد. سراهای چوپانی شاه‌نشین، در منطقه فروافتاده نفت‌چاک قرار گرفته است. رودخانه «کلرود» ازشاخه‌های رودخانه‌ی پل‌رود و رودخانه‌ی «وگل» از شاخه‌های رودخانه‌ی الموت از دامنه‌های جنوبی آن سرچشمه می‌گیرند. چشمه‌های «شیرخانی»، «سی‌سرا»، «سیاه‌خانی»، «کشکه‌سنگ»، «مئن‌لنگه»، «خونی‌دره»، «شاه‌نشین»، «جؤرسه‌رود»، «سری‌در»، «خورته‌مازی»، «ملجا‌خانی» از جهت شمال‌غربی تا جنوب‌شرقی در دامنه‌های شمالی و چشه‌های «دلگایی»، «گلیزره»، «آب‌انبار‌کش» در دامنه‌ی جنوبی آن قرار دارند.

خرم‌دشت [کالیسی]
کوه خرم‌دشت یکی از مهم‌ترین عوارض توپوگرافی در منطقه غربی اشکور هم‌مرز با مناطق جنوب‌شرقی دیلمان است. این کوه که نمای برف‌گیر آن در سوی جنوب‌شرقی در مناطق ارتفاعی دیلمان خودنمائی می‌کند به اسامی مختلفی خوانده می‌شود. نام اصلی بلندترین قله آن، خرم‌دشت است. با این حال در میان برخی از کوه‌نوردان به اشتباه شیرکوه خوانده می‌شود. برخی از مردم محلی به دلیل اهمیت سرای چوپانی «وره کوه»، آن‌را وره‌کوه می‌خوانند. علاوه بر این به دلیل اینکه در خط‌الراس طولانی این کوه قله‌ی دیگر به نام کالیسی وجود دارد، گاه به نام کالیسی نیز شناخته می‌شود. موقعیت آن برابر با “‌12´‌41 °‌36 عرض شمالی و “‌49 ´‌11°‌50  طول شرقی است. این کوه در منتهی‌الیه دهستان شوئیل در منطقه اشکور قرار گرفته است. بزرگ‌ترین توده کوهستانی منطقه‌ خود است و ارتفاع آن 3447 متر می‌باشد. بزرگ‌ترین سکونتگاه انسانی روستای لسبو می‌باشد که در دامنه‌های شمال آن قرار گرفته است. علاوه بر آن آبادی کوچک شیرکوه نیز در حاشیه روستای لسبو در مسیر این کوه قرار دارد. خرم‌دشت جزء دیواره اصلی رشته کوه البرز با دره الموت محسوب می‌شود. از شمال غرب به سمت جنوب شرق سراهای چوپانی «گه کلام»، «اج داران»‌، «کو‌کر‌گردن»، «سی‌سر»، «وره کوه»، «جؤر‌آموته» و «گوره‌خانی» در رخ شمالی آن قرار گرفته‌‌اند. همچون کوه نفتِ‌چاک دارای خط‌الراسی کشیده با جهتی شمال‌غربی-جنوب‌شرقی است. جهت خط‌الراس آن شمال‌غربی-جنوب‌شرقی است که در انتهای شمال‌غربی به کوه زرینه می‌رسد‌ و ادامه یال آن به دره رودخانه وگل که در دره آن روستاهای ویار و هیر رازمیان الموت قرار گرفته، می‌پیوندد. یال دیگری از آن با جهت شمال‌شرقی به کوه گونه‌کول (معروف به گون‌کول) به ارتفاع 3000 متر متصل می‌شود، این محل یکی از محل‌های عمده ارتباطی مابین گیلان و قزوین در ایام قدیم محسوب می‌شده است (ستوده،1374 و رابینو، 1374). ادامه‌ی یال کوه گونه‌کول به کوه پیله‌مالگه (2770 متر)  و گردنه‌ی زور‌سوگردن (محل ارتباط روستای زبران و سرده) و سپس کوه سواته‌کوه (صلوات کوه‌) 2856 متر می‌رسد. کوه سواته‌کوه یکی از کوه‌های معروف منطقه شوئیل و دارای موقعیتی ممتاز است. زیارتگاه سام ‌و ‌لام بر روی این کوه قرار گرفته است. صخره معروف سفید‌تله در دامنه‌ی جنوبی آن مشرف به روستای سرده است. سواته کوه در میان روستاهای زبران، پی‌آغوزبن، سرده و نیاسن و سزرود قرار گرفته است. از کوه گونه‌کول یالی در راستای جهت شمال‌غربی-جنوب‌شرقی به توده‌ی بزرگ نفت‌چاک می‌رسد‌. خرم‌دشت از سرشاخه‌های اصلی رودخانه چاکرود است که دو رودخانه مهم آن یعنی میارخ‌بن و ریاب از آن سرچشمه می‌گیرند. از دیگر کوه‌های منطقه‌ی شوئیل در اطراف کالیسی می‌توان از کوه «گه‌کلام» در جنوب روستاهای چاکان، هسی‌کوه، ریسن، راسران و زرد تله در جنوب روستای وربن نام برد.  کوه دیگری نیز به نام قلاکوتی مابین روستاهای لسبو و شفیع‌آباد قرار گرفته است، که دلیل این اسم  آثار قلعه تاریخی روستای لسبو است که در روی آن ساخته شده است. کوه‌های زرینه و کل‌مازی از دیگر کوه‌های واقع در دامنه‌ی شمالی این کوه هستند.

سُماموس
دومین قله بلند منطقه اشکور کوه سماموس است که معروف‌ترین قله این منطقه نیز محسوب می‌شود. یکی از دلایل این شهرت، این مساله است که این کوه بلندترین کوه استان گیلان محسوب می‌شود. ارتفاع آن  3703 متر است. موقعیت قله آن برابر است با ” 26‌ ´50 °‌36  عرض شمالی و” 03 ´ 23‌ °50 طول شرقی. این کوه در مرز با استان مازندران واقع شده است. سماموس، دارای دو قله به نام‌های کوچِ سماموس و پیلِ سماموس است. بنای یادمانی در روی قله این کوه به نام سید علی سمام قرار دارد (فرید مجتهدی،1389) و همچنین زیارتگاه‌ دیگری بر یال غربی آن بر روی قله سی‌پشت (یا کوچِ سماموس غربی)‌، در شمال گوسفندسرای سر‌چاک قرار دارد. شهرهای رحیم‌آباد، واجارگاه، رامسر به ترتیب از غرب به شرق در دامنه‌ و پای‌کوه‌های شمالی آن قرار دارند، در دامنه‌های آن روستاهای زیادی قرار گرفته است، روستاهای جؤردشت در شمال، لیما، لیما‌گوابر، کاکرود و پرچ‌کوه در غرب، یاسور، ویشکی، جؤرده در جنوب‌غربی و روستاهای نمک‌دره، سده، جن‌ده‌رودبار (جنت‌رودبار)‌، گرس‌ماسر و جؤرده در شرق و جنوب‌شرقی آن قرار دارند. علاوه بر این روستاها ده‌ها سرای گالشی و ییلاقی معروف بر روی یال‌ها و خط‌الراس‌های این کوه قرار دارند که از مهم‌ترین آن‌ها می‌توان از، سراهای گالشی چون لپاسر، داغوله، ریزینه‌بن، میان‌کلام‌‌، ازاردره، مین‌خانی‌، سَرچاک، تَکلش، سی‌پشت، لزنه‌چاک و هفت‌خانی که از مجموعه ییلاق‌های جنوب و شرق کوه سماموس هستند و همچنین در دامنه‌ شمالی از غرب به شرق می‌توان از ییلاق‌های راشه، وَنه‌سان‌،‌ جُومه‌کونه،‌ علم‌سرا، جؤرکلام‌چال، ‌اسپی‌تله‌بن، زونوگویه،‌ چنارچال، دورگه‌دشت، اِسل‌وار، سه‌سر‌لات، کیلاش‌پشته‌، روگانی‌، سوته‌پشته‌، کل‌کو‌ه، مین‌سرا‌، زرکموس نام برد. در توده کوهستانی سماموس، صخره‌هایی وجود دارد که به دلیل شکل‌شان دارای شهرت هستند، که می‌توان از شیرکش در مسیر جؤردشت به توکه‌سر در حوالی قله سماموس، گیشه‌تله و نقاره‌تله در خط‌الراس جنوب‌غربی چنارچال و شیر‌کش در شرق قله سماموس در شمال‌غربی روبارکش نام برد. از لحاظ ساختمان زمین‌شناسی کوه سماموس، یک تاقدیس مرکب است که بخش غربی آن توسط گسل سماموس تحت تاثیر قرار گرفته است. جنس سازندهای زمین‌شناسی کوه سماموس از عوامل تاثیر‌گذار در شکل‌گیری توپوگرافی این کوه است‌. سازندهای آهک‌ خاکستری توده‌ای همراه با ماسه‌سنگ، کنگلومرا و آهک ‌شکل‌دهنده پرتگاه‌های عظیم سنگی در تمامی خط‌الراس دامنه‌های غربی کوه سماموس، به‌ویژه در شرق روستاهای لیما‌چال، تر‌پو، آب‌دَبوچال و شمال کاک‌رود و حتی تمامی دامنه جنوبی توده سماموس است‌. به دلیل غلبه‌ی سازندهای آهک توده‌ای دوره‌های ژوراسیک و کرتاسه در دامنه جنوبی و توسعه انحلال آهک در این محدوده، شاهد شکل‌‌گیری دره‌های کانیونی در این بخش از دامنه کوه سماموس هستیم. که از معروف‌ترین آن‌ها دره «شی‌لی‌سرا‌» در مسیر آبادی پس‌کلا‌سی به دشت لپاسر است. بنابراین بخش‌هایی از دامنه‌های سماموس به پرتگاه‌های صخره‌ای ختم می‌شود. این مسئله علیرغم وجود یال‌ها و زمین‌های به نسبه هموار در جنوب قله سماموس است. بنابراین از دید کلی، توده‌ی کوهستانی سماموس حالتی فلات گونه را برای بیینده تداعی می‌نماید. جنس سازندهای بدنه اصلی کوه سماموس آهک‌های توده‌ای خاکستری تا کرم رنگ مربوط به دوره‌ی ژوراسیک است. در دامنه‌ی شمالی کوه سماموس ‌مجموعه‌ای از سنگ‌های آتشفشانی خاکستری تا سبز تیره رنگ مربوط به ‌دوره‌ی کرتاسه‌‌‌ است. این سازند به صورت باندی سراسری در دامنه‌های شمالی سماموس کشیده شده است. از مهم‌ترین تشکیلات زمین‌شناسی که مختص به مناطق اطراف کوه سماموس است، سازند جواهرده (جؤرده) است که از مجموعه سنگ‌های کنگلومرای دوره‌ی ژوراسیک تشکیل شده است و به صورت دو پهنه مجزا یکی در دامنه‌های جنوب‌غربی (از روستای لیما تا روستای پرچ‌کوه) و دیگری دامنه‌های جنوب‌شرقی، در ارتفاعات اطراف روستا جواهرده رامسر است که به ویژه مجموعه ناهمواری و یال‌های دست چپ این روستا را در بر می‌گیرد. بر روی توده کوهستانی سماموس قله‌های بسیاری وجود دارد که گاه دارای اسم هستند و برخی نیز اسم ندارند. از جمله این قله‌ها می‌توان از لزنا ‌چاک، ‌3349 متر در شرق، کوه سوته‌سرا، ‌3123 متر‌ و هفت‌خانی،3064 متر در جنوب و جنوب‌غربی، کوه ألیه، ‌3117 متر و سرخˇ‌تله  2778 متر، در غرب و‌ ‌کوه‌های کشک‌دره، ‌2744متر، شیر‌پشته، ‌3022 متر، ریزینه‌بن 2988، توکه‌سر، ‌3332 متر، گیشه‌تله و نقاره تله در شمال‌غربی و شمال هستند. از کوه سماموس یال‌های با جهت‌های گوناگون به سمت سواحل دریای کاسپین امتداد یافته که قلل و مناطق ییلاقی بسیاری روی آن قرار گرفته‌اند. یکی از این یال‌ها یالی است که از قله سماموس ابتدا به سمت شمال‌شرقی کشیده شده و سپس دو شاخه می‌شود. پس از رسیدن به کوه کوچِ سماموس شرقی دو شاخه می‌شود. یک شاخه، یالی با جهت شمال‌شرقی است که با تعداد زیادی قله‌‌ی جنگلی به سمت ِجلگه‌ی حوالی رامسر می‌رود. دیگری با سمت جنوب‌شرقی به سمت مناطق ییلاقی جنت‌رودبار می‌رسد. شاخه‌ی شمال‌شرقی عبارت است از 3578 متر، وژک 2522 متر، ارک‌سر 2410 متر، پشتاور 2128 متر، ایل‌میلی 581 متر. شاخه‌ی جنوب‌شرقی شامل قله‌های سه براره 2972 متر، ‌رستم‌سر 2583 متر، در این محل، پس از روستای گرسماسر به سمت جلگه‌ی رامسر ادامه می‌یابد. در شاخه‌ی شمال‌شرقی پیش‌گفته، از کوه ارک‌سر شاخه‌ای دیگر با جهت شمال به سمت جلگه‌ی قاسم آباد امتداد می‌یابد و کوه‌های تمشه‌کوه 2190 متر و گیشار با ارتفاع 848 متر بر روی آن قرار دارند. رودخانه‌های سموش، اژدها‌رود، خشکه‌رود، کوکورود، سواورود (صفارود)، چالک‌رود، پل‌رود، آسمان‌رود از این کوه سرچشمه می‌گیرند. از چشمه‌های معروف این کوه می‌توان از «ناصره‌دشت» در جؤردشت، «روزگلی چشمه»، «پول‌کش‌چشمه» و «ملیجه‌خون» در «دورگه‌دشت»،  «سیاه‌چشمه» و «چشمه لپاسر» در لپاسر، «آسمان‌رود» دلیجان، «برتل»، در جؤرده رامسر، «گیاش» در نمک‌دره و «سامان‌گه‌چشمه» در حوالی توکه سر، نام برد.

بُزابن
کوه بزابن با “‌10´‌41°‌36  عرض شمالی و “‌9 ´‌25 °50  طول شرقی در جنوب‌شرقی گیلان در مرز با استان مازندران واقع شده است. با ارتفاع 3322 متر، یکی از مرتفع‌ترین کوه‌های منطقه اشکور است. این کوه به دلیل شکل خاص و برافراشته‌اش مورد توجه قرار می‌گیرد. به دلیل همین شکل خاص و توده‌ای‌اش، به سمت شمال و جنوب ارتباطی با مجموعه کوه‌های اطراف ندارد و قله‌‌ی آن به دلیل تجمع دیوراه‌های صخره‌ای غیر قابل دسترس به نظر می‌رسد. روستاهای گیری، کت در دامنه‌های غربی و تکامجان، لیاسی، چاکل در دامنه‌ی شمالی آن واقع شده‌اند. از سراهای چوپانی و مناطق معروف اطراف آن، هدایت‌خان‌چاک، هدابون‌چاک، لته‌که، گل‌باغ، لره‌چاک، پیش‌چاک، کوبون، منده‌چال، الشکه، رَته‌تله‌سر و زورو است. همچنین یالی که از این کوه به سمت روستای چاکل کشیده شده، شامل مناطقی چون پرسه‌گولی، مرگلیم و تلاسر است. خط‌الراسی به سمت شمال حلقه اتصال آن به توده‌ی کوهستانی سماموس است و قلل مشهوری بر روی آن قرار دارد که به ترتیب عبارتند اروس‌تله‌سر، سیاه‌رَزه، اشگر‌سر، سورچوم‌رجه که تا کوه یال‌بکت (رستم‌تله) امتداد یافته است. ادامه این یال پس از فروافتادگی منطقه‌ی لپاسر به صورت یالی شمالی‌غربی-جنوب‌شرقی، پس از قله‌های دوبندک، لزنه‌چاک، به قله سماموس می‌رسد. زیارتگاه میرخلیل در شمال روستای گیری، بر روی یال جنوب‌غربی بزابن قرار گرفته است. دامنه‌های شمالی آن توسط رودخانه ولنی و دامنه‌های جنوبی آن توسط رودخانه «زورو» زهکشی می‌شود. رودخانه زورو یک رودخانه فصلی است. چشمه‌های زیادی در رخ شمالی آن وجود دارند که می‌توان از جنوب‌غربی به شمال‌شرقی از این چشمه‌ها نام برد. «جیر‌سره چاکان» در کنار بقعه میر خلیل، «جیر‌چاله»، «هربوسان»، «لته‌که چوشمه»، «جؤر‌کلاردی»، «اروس‌تله‌سر» و…

بلور [ شاه سفيد كوه ]
این كوه با ارتفاع 3431 متر در انتهای درّه‌ی رودخانه‌ی پل‌رود (درّه اشکور) که به جؤراشکور (جؤر ولایت) معروف است، قرار گرفته و مردم منطقه ارادت خاصی به آن دارند. موقعیت آن برابر است با “‌52´‌37°36 عرض شمالی و “48´‌31°‌50 طول شرقی. آخرین روستای درّه‌ی اشکور که در پای این کوه قرار دارد، روستای میج و در درّه‌ی چالکه‌رود رامسر، روستای ییلاقی لاکتراشان است. سراهای چوپانی نرم‌دشت، جؤر کوره‌سر، سیاه گو، میان دشت در دامنه‌های شمالی و شمال‌شرقی آن قرار دارند. زیارتگاهی بر روی قلّه کوه واقع است و در کنار آن محلی برای زائران ساخته شده است. به این زیارتگاه شاه‌سفید‌کوه می‌گویند. ‌سفیدکوه به وسیله‌ی کوه‌های اِرِسوج، لاکِرِه، تَنوره‌کَش، میان‌دشت، پیلارتبار، ناشمین و اِريِه احاطه شده است. بلور (سفیدکوه) از نظر ساختمان زمین‌شناسی، ناودیس برگشته (معلق) است، جنس سازندها و سنگ‌های تشکیل‌دهنده‌ی خط‌الرأس کوه از سنگ آهک با رنگ خاکستری روشن دوره‌ی کرتاسه تشکیل شده است، اما بدنه‌ی کوه از سازندها و سنگ‌های گدازه‌ای و آذر‌آواری خاکستری تیره تا سیاه‌رنگ دوره کرتاسه است. همین تباین شدید رنگِ سازندهای زمین‌شناسی سبب شده این کوه به رنگ سفید تا کِرِم خودنمایی کند و به نام بلور و سفیدکوه خوانده شود. این کوه در مرز دو حوزه‌ی رودخانه‌ی لاکتراشان از زیرحوزه‌های رودخانه‌ی چالِکه‌رودِ رامسر و سرشاخه‌های حوزه‌ی رودخانه‌ی پل‌رود واقع شده است. دریاچه‌ی ‌در دامنه‌ی شمال‌شرقی این کوه قرار دارد..

                                             گردآوري و ويرايش : اسماعيل اشكور كيايي 1348/ سپارده ساكن تهران