سيد كاظم سادات اشكوري

 

 اشعار زيبايي از  شاعر بزرگ ايران سيد کاظم سادات اشکوری

 

 

 

كاظم سادات اشكورى به سال  ١٣١٧  شمسى در نارنۀ اشكور (شرق گيلان) به دنيا آمد. شاعر، نويسنده، مترجم، محقق و گيلان‌شناس است. اشكورى، در همۀ زمينه‌هاى شعر، آثار بسيار دارد و بيشتر نوگراست. آثارى كه از او تاكنون منتشر شده است عبارتند از:

آن‌سوى چشم‌انداز (شعر) -از دم صبح (شعر) -با ماسه‌هاى ساحل (شعر) -چهارفصل (شعر) -از بركه‌ها به آينه (شعر) -در كنار جادۀ پائيز (شعر) -شبنم بر خاك (داستان كوتاه) -با اهل هنر (مقالات در شعر و شاعرى) -برگها مى‌ريزند (داستان) -افسانه‌هاى اشكور بالا (تحقيق) و چند كتاب ترجمۀ داستان.

 *************************************************************************

اشعار :

 

 

انتظـــــار

 

سبزاست درجوارِ چمن کشتزارِ من

 

 

از رنج و درد خویش شکایت نمی‌کنم

 

 

با رود می‌روم که در آیم به سبزه‌زار

 

 

با این همه سوار چه گویم، که مانده‌ام

 

 

وقتی که ماه می‌دمد از لای شاخه‌ها

 

 

 

با یـادِ تـک سـوارِ کولی، سرخیلِ عاشقـان

 

 

 

 

روزم خوش است و خوشتر از آن روزگارِ من

 

 

چون رنج و درد هست بسی در دیارِ من

 

 

زیرا که هست دیدنِ هر سبزه کارِ من

 

 

در پیچِ راه، منتظرِ تک سوارِ من

 

 

 

در کوی دوست می‌مانم، با یادِ یارِ من

 

 

 

زیـبــاتـریـن سـتــارة شـب‌هـای تـارِ مـن

 

 

آن بـه در انـتـظـار بـمـانـم، کـنــارِ راه

 

تـا لـحـظـة ســر آمـدنِ انـتـظــارِ مـن

خرداد 1386. تهران

 

 

 

 

 

**************************************************

 

کنون که زمزمة جویبار می‌آید


 

 

به راهِ رفته اگر می‌روم، از آن سبب است


 

نمی‌دهم دل خود را به بادهای خزان


 

به بی‌قراری خو کرده‌ام، به یاد رفیق


 

 

در این هوا به درختانِ باغ باید گفت


 

کنارِ پرچین، سرشاخه‌های خشکِ درخت

 

 

 

خبر رسید که از ره بهار می‌آید


 

 

که عصرگاهی از این راه یار می‌آید


 

که وقت رویش گل‌ها به کار می‌آید


 

رفیق اگر که بیاید، قرار می‌آید


 

نسیم خوش خبر از کوهسار

می‌آید


 

بـرای خاطـرِ یـاران بـه بـار مـی‌آیـد

 

صبـور بـاش، مشو نا امیـد، لحظة شـاد

 

از ایـن یـار نـشـد زان دیـار مـی‌آیـد

 

*************************************************

 

 

چهاردهمین دیدار

 

پریشان خاطر ودلگیر

فشانده گیسوان در باد

نشسته در پناه کاروان ابرها،

دریا

 

...

شب پاییز

در پس کوچه های سال های رفته

می راند

دل

از غم

می سراید

دیده

از دریا.

کنار کلبه

بید و باد

می خوانند.

 

«برف»

در باغچه

نگاه تو

خوابیده است

روی ستاره های کوچک تابستان

که مشت مشت آنها را

یک شب زدوده باد

از بام های نیلی بالا.

 

 

 

**********************************************************

 

«در ماهتاب اسفند»

 

شوقی شیار می زند

این کشتزار ِآیش را

در ماهتاب اسفند

یار صبور همسفر سال اضطراب

- در کشتزار مهتاب -

بذر ترانه می پاشد.

 

شب در سکوت می گذرد از پل

و نه پونه ی صحرایی

یک لحظه می نشیند

در ذهن جویبار

یاد شکوفه های شکفتن

- در باغ بامدادی -

بر شاخ و برگ برهنه.

گل در دهان خار.

 

«با چشم ها»

موجی دوباره

بر می خیزد

با گردباد شن

از رهروان فردا

تا کوچه های روشن و

هموار

راهی دراز در پیش است.

...

وقتی که باد

روبنده ی حریر بیابان را

بر می دارد

از روی تپه ها

در جست و جوی دیده ی بیدار است.

ای دوست!

با چشم های باز

سفر باید کرد

هرچند

موجی دوباره

برخیزد

با گردباد شن.

 

*********************************************************

 

غروب
غروب

كوهها، خاموش
به صداى آب،
گوش مى‌دادند.
* تير خورده (زَرَج ٩) روز، به آرامى،
بال‌وپر مى‌زد و جان مى‌داد.
* قلۀ آرنگ ١٠
لكه‌هاى خون را مى‌شست،
از دامن ابر.
* جنگلِ دامنۀ كوه،
هراسان بود.
غم جان دادن روز
خيل گنجشكان را
به تلاطم واداشت
* من
بوته‌اى بودم
روئيده به دشت!

شيراز

چشمى ز خشم پر
لم داده بر مخدۀ مخمل.
-من تشنه‌ام، ز كاسۀ چشمان
خونى بريز
جلاد!
تا اين پياله
-چونان لاله-
رنگى دوگانه يابد.
اين كيست مى‌خروشد
-بر كرسى‌ى حكومت شيراز-
از طعنۀ «عبيد» ؟
در خانۀ «امير مبارز»
ديگر
خنجر نمى‌نهند به حلقومى
زان شماست
زين‌پس
اسب و يراق و
جامۀ زربفت.
يك سبزه
با صراحى‌ى مى
رفت
-از پشت شيشه‌هاى رنگين-
در جامۀ بنفش.
كو آن شراب كهنه
كه-مى‌گفتيد-
مردافكن است؟
«حافظ» نشسته است
در ايوان
حافظ، حفاظ حافظه و ما
نيست
شطى‌ست
-از ترانه و غم-
سرشار
در كوچه‌هاى قديمى
بازار هل‌فروشان را
تعطيل كرده‌اند.
مهر  ١٣۵١ -شيراز

زرج – كبك و آرنگ : كوهي در بالا اشكور  مبنع ك گيلان ص600

 توضيح :نارنه، روستایی است از دهستان بالا اشكور توابع شهرستان رامسر استان مازندران

*************************************

 

 تحقيق و گردآوري اسماعيل اشكور كيايي م 1348 سپارده

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نام آوران اشكور -   سيد كاظم سادات اشكوري [توابع رامسر] قسمت نهم

نام آوران اشكور -   سيد كاظم سادات اشكوري [توابع رامسر] قسمت نهم

 

 

سادات اشكورى-كاظم

كاظم سادات اشكورى به سال  ١٣١٧  شمسى در نارنۀ اشكور (شرق گيلان) به دنيا آمد. شاعر، نويسنده، مترجم، محقق و گيلان‌شناس است. اشكورى، در همۀ زمينه‌هاى شعر، آثار بسيار دارد و بيشتر نوگراست. آثارى كه از او تاكنون منتشر شده است عبارتند از:

آن‌سوى چشم‌انداز (شعر) -از دم صبح (شعر) -با ماسه‌هاى ساحل (شعر) -چهارفصل (شعر) -از بركه‌ها به آينه (شعر) -در كنار جادۀ پائيز (شعر) -شبنم بر خاك (داستان كوتاه) -با اهل هنر (مقالات در شعر و شاعرى) -برگها مى‌ريزند (داستان) -افسانه‌هاى اشكور بالا (تحقيق) و چند كتاب ترجمۀ داستان.

غروب
غروب

كوهها، خاموش
به صداى آب،
گوش مى‌دادند.
* تير خورده (زَرَج ٩) روز، به آرامى،
بال‌وپر مى‌زد و جان مى‌داد.
* قلۀ آرنگ ١٠
لكه‌هاى خون را مى‌شست،
از دامن ابر.
* جنگلِ دامنۀ كوه،
هراسان بود.
غم جان دادن روز
خيل گنجشكان را
به تلاطم واداشت
* من
بوته‌اى بودم
روئيده به دشت!

شيراز

چشمى ز خشم پر
لم داده بر مخدۀ مخمل.
-من تشنه‌ام، ز كاسۀ چشمان
خونى بريز
جلاد!
تا اين پياله
-چونان لاله-
رنگى دوگانه يابد.
اين كيست مى‌خروشد
-بر كرسى‌ى حكومت شيراز-
از طعنۀ «عبيد» ؟
در خانۀ «امير مبارز»
ديگر
خنجر نمى‌نهند به حلقومى
زان شماست
زين‌پس
اسب و يراق و
جامۀ زربفت.
يك سبزه
با صراحى‌ى مى
رفت
-از پشت شيشه‌هاى رنگين-
در جامۀ بنفش.
كو آن شراب كهنه
كه-مى‌گفتيد-
مردافكن است؟
«حافظ» نشسته است
در ايوان
حافظ، حفاظ حافظه و ما
نيست
شطى‌ست
-از ترانه و غم-
سرشار
در كوچه‌هاى قديمى
بازار هل‌فروشان را
تعطيل كرده‌اند.
مهر  ١٣۵١ -شيراز

زرج – كبك و آرنگ : كوهي در بالا اشكور  مبنع ك گيلان ص600

 توضيح :نارنه، روستایی است از دهستان بالا اشكور توابع شهرستان رامسر استان مازندران