مرحوم  محمد قلي صدر اشكوري شاعر سماموس

 

 

محمد قلی صدر اشکوری به سال 1320 در خانواده ای روشنفکر چشم به جهان گشود. در این خانواده ادب و هنر، به ویژه خوشنویسی ارثی بود وسابقه ای دیرینه داشت، محمد نیز از میان هنرها به شعر و شاعری روی آورد و با برخورداری از مصاحبت مادر فرزانه اش که با زبان فرانسه آشنائی داشت و به زبان و فرهنگ فارسی عشق می ورزید، با آثار و احوال بزرگان شعر و ادب خارجی و ایرانی آشنا شد.وي در سن 74 سالگي دار فاني را وداع گفت.

اشعار و آثار وي عبارتند از :

تاریخ اشکور، جامعه دهقانی اشکور، چگونگی زایش ترانه «رعنا»، منظومه بلند «وَسّه»، منظومه بلند «قراقوش»، مابگیته اسالان (به گویش گیلکی گالشی اشکور)، ترانه های پلورو: سروده های شاعران گمنام اشکور.

*****************************************************

نمونه اشعار محمد قلی صدر اشکوری
قراقوش
تاره می، پیچه مسان، دره انه دل هی نیشه، هی ورسه، رادکهه

خو، پلا لمپوسه جی پو دکونه«کاک رو» دره ا، هما، دودکونه

آفتاو شانه سر، امّا، حلا«سوری» اسّا نه کوله جی

- دتاوه جوزمی بون پره تا

- جوره تله اتاره می، ای، پلاکل سوید پیچه

خوپلا یاله اویه والاگوداه افتاوه امرا ببه

- ورفه دوشاویا که گی، زرن گیسه

کاشه گول ساتن پیران بپوشه ووته ادسمال دبوسه

سانه توموّن دگوداه باد اونه لاکنه باپاتوکولی

- ودهه اهمبرا تاو

 

*****

گرمه پئیزه، حلا- سرده زومسّون نرسه

تازه رنگاگیته باغونه سره تورشه هسه شوه خرمن سره سر، صوبا کونه

- «آمار» ی کل «دوموسه»چپران و چکلانه سره جی

- فینیچه خو کوچ و کاچه «خوموسه»افتاوه،

وارونه،پیرانه گبه

«شاله ماری عروسه»

برگردان به فارسی شاهین

مه، مثل گربه ای توی دره هاهی می نشیند، هی برمی خیزد، راه می افتد

با لپ بزرگش، فوت می کنددره «کاکرود» را آکنده از دود می کند

خورشید غروب دم، امّا هنوزاز فراز بقعه «سوری»

می تابدپائین دست مزرعه جوتا

بالای صخره سنگی رامه، این گربه نر سفید و بزرگ

یال بلندش را آنجا افشانده با خورشید

آمیزه ای از برف و دوشاب به وجود آورده یا که گویی، زرین گیسو

پارچه ای از ساتن گل صورتی بر تن کرده دستمال بافتنی به سرش بسته

دامن چلوار سفید پوشیده باد با نوک پا او را می جنباند

و آرام تاب می دهد.

 

*****

اوایل پائیز است، هنوززمستان سرد فرانرسیده

تازه سیب ترش در میان باغها به رنگ نشسته شب را روی خرمن جا به صبح می رساند

- «دوموس» نر «آمار»از روی پرچینها و دیواره بناها

- جمع نکرده بار و بندیل خویش را «خوموسه»آفتاب است

باران است حرف پیرهاست

عروسی مادر شغال است.

 

وَسّهِ

وسّه

پالوان، چفته و تاش و توشه جی خوکوله ونده ا «شَرَم» خاله نهه ا

- کت دبوستا نره وردسه لنگه هکشه کونکا که ور

که بنه ا خومتوره ادسونه سرلماداه کرکره ماتاوه ک بون

که نخاسه ا عروسه حاله مسان نوقره ئی لمبره ناز و نوزه جی

«قبله ا داره» تو که اندا هکشه- تا «جه گا» که رجه ره

******

موموهه ا دسّک ور گه دتره اونه نامه چه نهی؟

پالوان، مونتظره موژدهِ یه دونه وچه دله جی قیّه کشه

- وَسّه، وَسَه پَس ایْ وَسّه، وَسَه

- هِسّه که دِ وَسّه دترنشنه نام «وَسَهّ»

- نازنینی لاکِه ک سر

 

برگردان شعر وسّه به فارسی بس است

پهلوان، عرقریزان و له له زنان کوله بار بزرگ سرشاخه های «شَرَم» را می گذارد

کنار قوچی پرواربنددست وپا را دراز می کند کنار سگ جوان گله

که پوزه اش را بر دستهایش گذاشته بودلمیده زیر نور پریده رنگ ماه

که مثل عروسی ناخشنوددامن نقره ای اش را با غمزه و عشوه

از حوالی بلندای «قبله دار» می کشد- به سوی قلّه «تاجگاه»

******

مامای محلی (قابله) می آید کنار دست انداز خانه می گوید: دختر است نام او را چه می گذاری؟

پهلوان، در انتظار مژده یک پسر ...از ته دل فریاد می کشد

- بس است، بس است ...بعد از این بس است، بس است

که دیگر دختر بس است نام «وَسّه»

می نشیند

روی دخترک نازنین!

ما بگیته اسالانه شعر
«ماتاوه»شانه سر، شوپره کان جورکاکه سر

پرکشن، ای سر، او سرماتاوه، بمورداه شو

زرته «لیارو» دو تا که دوته والا به دله سر

سبزه مو را چومه جی- بورمه کلانه گله سر،

بون بونی جوره پراسوسره وی وی داره بونه

که تکا داه اونه هنده یه وچه وهطوبون پره پا

وهیطوچوم کوتونه شود کهه اکه فترکه اونه سر

*********

ماتاوه، بمورداه شوزرچو- دیمه

تروچه مارمچه ابون، بورمه اگلو

زار زنه، زار:نام فکت

تورخان زداه رابدا تور

نوگذره دِ می خوسورنوگذره دِ می خوسور

برگردان به فارسی شعر سالهای خسوف

غروب دم، خفاشها، بالای اتاقهاپرواز می کنند ... اینجا، آنجا

مهتاب، شوی مُرده بافت دو گیسوی زرد «لیارو» ئی اش

پریشان شده روی سینه اش از چشم تیله شیشه ای سبزش

اشک می بارد بر خاک زیر چشمی، بالادست را می نگرد

زیر «وی دار» یال تپه راکه تکیه داده به آن، بازهم، پسری

و مدام، پائین دست را می پایدو بی صبرانه منتظر فرود آمدن شب است

که بر  سرش  بتازد

مهتاب، شوی مُرده زردچهره

تازه زائوزیر لب، بغض در گلو

مویه می کند، مویه:وَرْ افتاده نام

خان زاده دیوانه دیوانه افسار گسیخته

دست از سرم برنمی دارد دیگردست از سرم برنمی دارد دیگر

 

منبع اشعار  و مطالب بالا از كتاب گيلان نوشته ابراهيم اصلاح عرباني اخذ شده است .

شعري ديگر از مرحوم محمدقلي صدرايي اشكوري

دیو شب از تنگه لشکان گذشت
صخره سخت پرندان را شکست

قله بژم و کشایه را گشود
اره چاک و سررجه را سر بسود

لوسن و درگاه را ویرانه کرد
درسنه را بدتر از چاکانه کرد

روی زیدی گرد ناپاکی فشاند
کار ولنی را به سفاکی کشاند

تخت تنهیجان یان تاراج شد
همنوای ارکم وشاراج شد

رانشی تاب تواسان کش گرفت
از تف گرمش رزان اتش گرفت

بعدها هرکس که از وشکی گذشت
بر شیار چهره اش اشکی نشست

دشت چاکول عرصه های جنگ شد
گوهر پاک لیاسی سنگ شد

بوم شومی بر توکامجان دم گرفت
جان یاسور ودلیجان  غم گرفت

سفره ها خالی شد از شهد شراب
گیری و بلترک ماند و وهم اب

رزق وروزیهای مردم تنگ شد
جوردی با جیردی همسنگ شد

اسه رو  هم مثل ترپو تشنه ماند
بر  نرکی  زخم صدها دشنه ماند

چشمه سار  رودبارک خشک شد
بوی سرگین هم بهای مشک شد

خسته جانان کیارمش  از تبر
با شماری از مردم لیماگوور

توی غار سنگ بن پنهان شدند
یا به خوان کاسه کو مهمان شدند

تلکش و سی پوشت را مقهور کرد
چشم مینی خانی ات را کور کرد

راشه و شاپوشته ومادشت را
برگرفت انسان که گرمادشت را

پس به سختی قلعه لیما شکست
برفراز قله کشکی  نشست

زین مکان اهنگ سی جیران نمود
جیرکول وزورزمه ویران نمود

ز اشکور عزم زمین مویه کرد
چلمه رو همراه  نیلو مویه کرد

«محمد قلی صدر اشکوری» شاعر،نویسنده.ادیب وتاریخ نگار اشکوروادبیات فلکلور درخردادماه امسال بعلت عارضه قلبی در زادگاهش واقع در روستای «شوییل اشکور» درگذشت. در همانجا جلوی منزلش بخاکش سپردند. يادش گرامي باد .

 

تحقيق و گردآوري اسماعيل اشكور كيايي م 1348 سپارده